اماره مدیونیت یا اصل عدم مدیونیت در پرتو ماده 265 قانون مدنی

در این مقاله می خواهیم پاسخ به این پرسش پاسخ دهیم که اگر کسی مال یا وجهی به دیگری بدهد و قرارداد و نوشته مکتوبی با گیرنده تنظیم نکند آیا میتواند مال یا وجه داده شده را بازپس گیرد؟ به عبارت دیگر چنانچه شخصی به دیگری مالی بدهد و سپس ادعا کند که مال بدون وجود دین به خوانده داده شده است میتوان گیرنده را ملزم به استرداد نمود؟ در جایی که مدعی دلیلی دائر بر دادن مال به دیگری ندارد تکلیف ماجرا به کمک اصول حقوقی اصل برائت و قاعده البينة على المدعی مشخص است او توانایی پیشبرد دادخواهی را نخواهد داشت، چون عاجز از اثبات اصل ادعا است، مگر با توسل به اتیان سوگند خوانده و نکول خوانده از ادای سوگند و جری تشریفات مربوط به آن (مواد ۲۷۰ به بعد قانون آئین دادرسی مدنی). چالش و پرسش آنجاست که خواهان دلیل کافی در دادن مال به خوانده در اختیار دارد یا خوانده نسبت به این بخش داستان ایرادی نمی کند. دفاع او معطوف به ریشه این رابطه است و اینکه خود را مستحق گرفتن مال می داند.
این وضع در مناسبات مالی و خصوصی شمار بسیاری از شهروندان جاری است و بسیاری از افراد بی آنکه جریان امر و تعهدات طرف مقابل را مکتوب و ثبت نمایند مبادرت به پرداخت یا دریافت مال می نمایند. در کنار پرسش اصلی پرسشهای جانبی و فرضیه های مبنا و فرعی در این پژوهش مطرح میشود از جمله اینکه خواهان در این ادعا نیاز به چه ابزاری دارد و پیشبرد دادخواهی او در گرو حضور چه متغیرهایی است؟ منابع فقهی، دکترین، رویه قضایی و دیدگاه های جاری در حقوق تطبیقی در واکنش به این چالش چه می گویند؟ بازخورد این دیدگاهها در جامعه و در سازگاری با نمونه های بیرونی چگونه است؟ آیا میتوان از دیدگاههای سنتی در پاسخ به این پرسش خارج شد و در اسارت یک قاعده و اندیشه باقی نماند؟ آیا میتوان آرای باشکوه در دل رویه قضایی پیدا کرد که پاسخ دقیق تر، کم خطرتر، عادلانه و منصفانه تر به مخاطب ارزانی نماید؟ آیین رسیدگی به این ادعا چیست و هدایت آن در ساختار دادرسی چگونه است؟ اگر ادعای دادن بدون قصد بخشیدن و انصراف از بازیافت در مسند قضا به کرسی نشست با چه نزاکت و آیینی حکم صادره تجلی می یابد؟ در این مقاله می خواهیم به تمامی این پرسش ها پاسخ دهیم و اگر شما نیز به دنبال پاسخ این پرسش ها می باشید پیشنهاد می کنیم تا پایان این گفتار همراه ما باشید. هدف از نگارش این مقاله کمک به اصحاب دعوی، وکلا و قضات دادگستری و در نهایت برقرای عدالت در سایه ارتقاء دانش حقوقی کشور می باشد.
فهرست مطالب
علل تشکیل رابطه حقوقی بدون کتابت و ثبت
دادن مال به دیگری میتواند هم مبنی بر ادای دین باشد و هم نشان از التزام گیرنده. فراوانی متغیرها و پایبندی شهروندان بسته به موقعیت استقرار و رخدادهای پیرامون موجب می شود که نتوان یک فرض قاطع و حتمی را حاکم دانست، به ویژه آنجا که عناصر نقش آفرین چون رابطه خانوادگی و همکاری و از این دست، زمینه اصلی رابطه را فراهم می سازد. بنابراین میتوان دلایل و زمینه های گوناگونی را جستجو نمود که اشخاص را به سوی برقراری رابطه بی حساب و کتاب سوق میدهد. اگر چه امروزه به واسطه دگرگونی زندگی و پیشامد رویدادهای ناگوار از روابط نظم نیافته شکل گیری قرارداد نانوشته کم شده است، اما همچنان دلبستگی به این شیوه پابرجاست. مشاهده پرونده های بسیار با این موضوع گویای این واقعیت است.
در میان علل و عوامل تشکیل رابطه بدون ثبت و ضبط آن چند متغیر برجسته است:
- روابط خویشاوندی و عرف رایج در این بستر که در بیشتر موارد با تنظیم مناسبات مالی و حداقل در شمار بیشتری از آن میانه ای ندارد.
- دوستی و رابطه عاطفی بین دهنده مال و گیرنده که آنها را از تنظیم قرارداد و بازتاب تعهدات در نوشته قابل استفاده باز می دارد.
- همکاری و مناسبات کاری بین اشخاص که در جلوه هایی چون دو شریک کارفرما و کارگر سازنده و پیمانکار خادم و مخدوم زارع و مزارع و ….. موجب میشود که حداقل بخشی از تعهدات مالی دو طرف به ثبت نرسد.
- علقه زوجیت به شدت متأثر از نمادهای اخلاقی و الگوهای معنوی است. زیر سایه چنین رابطه ای تنظیم مناسبات مالی نه تنها رایج نیست بلکه حتا ناپسند و مکروه جلوه می یابد زن و شوهر به وقت خوشی هر پیمانی را برقرار و هر عاطفه ای را به هم نثار میسازند مبادا که چراغ خوشبختی کم سو شود و مناقشه به تدریج بر معاشقه فایق آید از این هنگام به بعد بازخواست و دادخواهی رخ میگشاید به ادعای مالی تحت چنین رابطه ای نمی توان با همان قاعده کلی و جاری نزد همگان حکم راند.
دیدگاههای جاری پیرامون موضوع اماره مدیونیت یا اصل عدم مدیونیت
دیدگاه های حقوقی منشأ اندیشه های قضایی پیرامون موضوع یکدست نیست. میتوان دو دیدگاه کاملاً مخالف هم را پیرامون موضوع نزد حقوقدانان پیدا و معرفی کرد و در کنار آن دیدگاه سومی را نیز نه در متن اندیشه های حقوقی بلکه با برداشت خردمندانه از برخی آرای قضایی جستجو نمود. بنای دیدگاه سوم بر پاسخ بهتر به نمونه ها و امید بیشتر به تحقق عدالت است.
- دیدگاه نخست با تکیه بر موازین فقهی و بنمایه های اخلاقی دریافت آنچه داده شده را حق دهنده میداند و برداشت خود از ماده ۲۶۵ ق.م را بر اصل عدم مدیونیت استوار میسازد در مقام دادرسی نیز خوانده را در مقام مدعی نشانده و ناچار به اثبات استحقاق در تصاحب مال گرفته شده میداند برای خواهان هم تکلیفی جز اثبات دادن مال و رابطه حقوقی سابق قائل نیست و او را گرفتار این چالش ۲ نمی کند تا ثابت کند که آنچه را داده از سر تکلیف یا الزام قراردادی نبوده است.
- دیدگاه دوم در پرتو تحولات جاری در زندگی نظم حاکم، تدبیر و درایت سایه گستر بر روابط حقوقی پیدا شده و برای هر دادن مال منطقی قائل است و مبنای آن را دین و تعهد پیشین دهنده میداند بر این پایه، خواهان بی نیاز از اثبات استحقاق خود در بازپس گیری مال داده شده نیست. قرائت اندیشمندان در این طیف از ماده ۲۶۵ قانون مدنی آن است که دادن مال، اماره بر مدیونیت است و کسی که در مقام استرداد برآمده بر مبنای جزء اخیر ماده مزبور باید ثابت کند که آنچه را داده از روی الزام و تکلیف نبوده و خوانده شایسته ادامه تصرف و تملک بر آن مال نیست در فضای دادرسی، بار اثبات بر دوش خواهان سنگینی می کند و او علاوه بر اثبات این مقدمه که مالی را پیشتر به خوانده داده است باید این امر را نیز ثابت کند که. که چنین پیوندی بر پایه تعهد قراردادی» یا «الزام قانونی نبوده و علتی چون قرض موجب دادن مال نبوده است.
- دیدگاه سوم در مسیر تحولات اندیشه های قضایی پدیدار شد و سعی دارد دغدغه های صاحبان دو عقیده پیشین را برطرف سازد و به واقعیت و مسائل پیرامون دو سوی دعوا نزدیک شود و عدالت را با تمرکز بر حقایق گرداگرد رابطه و با تحقیق کافی تجلی بخشد در آرای صادره موافق با این پندار نو به متغیرهایی چون فضای حاکم بر رابطه دهنده و گیرنده مال علقه و وابستگی اخلاقی یا خانوادگی ایشان قواعد عرفی حاکم بر حرفه ایشان قصه قضیه و توضیح هر یک از راویان دعوا و دفاع و تمرکز می شود.
دادرس با بهره درست از همه این نشانه ها خواهان را سرانجام در مقام یک شخص متعارف نشانده و به صورت مشخص به این مجادله می پردازد که آیا با توجه به نوع رابطه خواهان و خوانده و واقعیتهای پیرامون ماجرا، هر شخص دیگری چون او در چنین وضعی همین گونه عمل میکرد؟ آیا توجیه خواهان در مقید ننمودن خوانده به استرداد مال در وقت مطالبه، پذیرفتنی است؟ آیا دفاع خوانده به اینکه تکلیفی به استرداد ندارد بدون هر نوع علت یابی، شنیدنی است؟ آیا اقتضای داستان و حلول رخدادهای تازه هر یک از دو سوی مناقشه را به تناوب در مقام مدعی و مدعی علیه قرار نمیدهد؟ آیا تکیه بر یک حکم و وضع قاعده از پیش آمده و بر آن پایه مؤاخذه خواهان سد باب مناسبات احسانی و معرفت و نوع دوستی در روابط اقتصادی نمیشود؟
ورود به ماهیت دعوا و برقراری جلسه دفاع شفاهی میتواند گره از راز ماجرا بگشاید و دادرس را در کشف حقیقت یاری رساند. انتخاب این مسیر یعنی عدم وابستگی به دو دیدگاه قبلی و پذیرش روش تازه ای به نام «واقع محوری» که از نتایج پسندیده آن اقناع قضایی و تبلور عدالت است.

موضع قانونگذار در اماره مدیونیت و یا اصل عدم مدیونیت
قانونگذار ما در پاسخ به این پرسش که آیا دهنده مال میتواند با اثبات تحویل آن به گیرنده در مقام استرداد برآید و در این مسیر تکلیفی به اثبات مدیون بودن گیرنده دارد یا خیر پاسخ روشنی ارائه نمیکند حکم ماده ۲۶۵ قانون مدنی بر این موضوع اختصاص یافته است به موجب این ماده هر کس مالی به دیگری بدهد ظاهر در عدم تبرع است بنابراین اگر کسی چیزی به دیگری بدهد بدون اینکه مقروض آن چیز باشد میتواند استرداد کند.»
پیروان اندیشه اماره مدیونیت به جزء دوم حکم مزبور استناد میکنند و استرداد را در صورتی ممکن میدانند که خواهان ثابت کند به موجبی چون ادای قرض یا ایفای تعهد مدیون گیرنده نبوده است؛ اما پیروان اندیشه اصل عدم مدیونیت، با تمرکز به عنوان عدم تبرع، حکم قانون را مبهم ندانسته و اراده قانونگذار را روشن بر فرض مدیون نبودن در دادن مال میدانند.
در برداشتی دیگر از این حکم آمده است که قانونگذار دو قاعده مختلف را در یک حکم بازتاب داده است بخش اول حکم در مقام بیان اماره مدیونیت یا اصل عدم مدیونیت نیست بلکه تنها در مواردی کاربرد دارد که دریافت کننده ادعای عدم تبرع نماید بخش دوم آن نیز انعکاس قاعده علی الید به عنوان یک قاعده ماهوی است و ارتباطی به قواعد اثباتی ندارد بنابراین ماده ۲۶۵ قانون مدنی در خصوص مسئله مدیونیت یا عدم مدیونیت خوانده ساکت است و نمیتوان برای حل و فصل اختلاف طرفین در این دو نتیجه به این حکم استناد نمود
با اینکه تفسیر دوگانه از این حکم منجر به آرای متهافت شده است اما تاکنون هیأت عمومی دیوان عالی کشور به عنوان قانونگذار قضایی رأی وحدت رویه ای صادر ننموده است. مهمترین علت عدم موضع گیری هیأت عمومی دیوان عالی کشور ناپایداری مبانی و عوامل پیدایی دعاوی است در دعاوی موضوع ماده ۲۶۵ قانون مدنی گوناگونی شرایط حاکم و ناهمگونی ارتباط بین اصحاب هر دعوا آشکار است و چون در این عنصر یگانگی دیده نمیشود بنابراین صدور رأی وحدت رویه دشوار می نماید. از سویی باید این سکوت را به فال نیک گرفت استقلال نظر دادرسان و شکوفایی ذهنها در پرداخت وقایع وابسته به فقدان دیدگاه ثابت و تحکم آمیز است. همچنین از سویی این سکوت خود تأییدی است بر وجاهت اندیشه واقع محوری.
منابع الهام بخش قانونگذار در وضع ماده 365 قانون مدنی
قانون مدنی ایران مهمترین و ارزشمندترین سند تقنینی است که در طول دوره قانونگذاری در ایران تصویب شده است. در آفرینش این گوهر گرانیها گروهی از حقوقدانان فرهیخته صاحب نظر و جامع نگر دخالت داشته اند. پیرامون هویت و موقعیت دقیق ایشان گفته ها یکسان نیست اما از شواهد و پاره ای مستندات موجود می توان به این اسامی فاخر دست یافت. مرحوم سید محمد فاطمی که نقش اصلی در نگارش جلد اول قانون مدنی مشتمل بر ۹۵۹ ماده داشته است، سید نصر الله تقوی لواسانی که سالیان دراز در رأس دیوان کشور و دادستانی کل کشور حضور داشت، شیخ محمدرضا ایروانی شیخ علی بابا فیروز کوهی سید کاظم عصار، سید محسن صدر سید مصطفى عدل منصور السلطنه که از نویسندگان قانون مدنی بوده اند، این گروه از همکاری و هم اندیشی اساتیدی چون شیخ محمد علی ،کاشانی دکتر احمد متین دفتری جواد عامری اسدالله ممقانی و سید محمدرضا افجه ای بهره مند بوده اند.
دلبستگی به منابع فقهی و شوق بهره برداری از دستاوردهای تقنینی بیگانه مشرب متفاوت این اندیشمندان بود؛ اما در هم آمیختگی این دو منطقی نبود و به این علت نیز در پاره ای مواضع مهم اثر گذاری دو منبع متفاوت حقوق بیگانه و موازین فقهی منجر به احکامی با برداشتهای دوگانه شد که در بخش تعهدات این پیامد آشکار است. ماده ۲۶۵ ق.م از یک سو تراوش اندیشه فقهی با یادآوری «اصل عدم تبرع» است و از دیگر سو معطوف به ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی فرانسه (پیش از دگرگونی سال ۲۰۱۶) است.
در ماده 1235 قانون مدنی قدیم فرانسه آمده است: «هر پرداختی نشان از وجود دینی دارد چیزی که بدون وجود دین پرداخت شده باشد امکان ستاندن دارد. ستاندن نسبت به تعهدات طبیعی که به شکل ارادی صورت گرفته معنا ندارد.»
همین حکم در ماده ۱۲۲۰ طرح اصلاحی کاتالاً ذیل مقررات کلی راجع به ایفا آمده است: «هر ایفایی مستلزم وجود دین است: هرگاه ایفا بدون وجود دین صورت گرفته باشد این امر موضوع دعوای استرداد خواهد بود. دعوای استرداد در خصوص تعهدات طبیعی که به صورت اختیاری ایفا شده اند قابل پذیرش نیست»
زمینه های مشترک بین حکم ماده ۲۶۵ ق.م و ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی قدیم فرانسه موجب شد پاره ای از مفسرین قانون مدنی قانون خارجی را الهام بخش قانونگذار ما دانسته و بر مبنای همان اندیشه به ویژه جمله آغازین آن، پرداخت را نشانه بر دین و تعهد مالی دهنده تلقی کنند.
بی گمان گزاره ها و واژگان به کار رفته در ماده ۲۶۵ قانون مدنی را نمیتوان برگردان و سازگار با عبارت مقرر در حکم خارجی دانست. تأکید به اصل عدم تبرع و جایگزینی آن به نشانه بدهکار بودن موجب شد که دسته دیگر ریشه این حکم را در منابع فقهی و نه حکم خارجی پیدا کنند. مفاهیمی چون اوفوا بالعقود و المؤمن اذا وعد وفله و احکام اخلاقی و آموزه های مشابه که در سازگاری با بحث لزوم وفای به عهد و مبحث اول فصل ششم قانون مدنی (سقوط تعهدات) است مورد استناد این عده قرار می گیرد.
مفاهیم و گزاره ها
گزینش و واکاوی واژگان مهم به کار رفته در متن حکم ماده 265 قانون مدنی کمک میکند تا مخاطب درک بهتری از داده های پیرامون موضوع به دست آورد و در این ره گشت، مقصود نگارنده را با تمرکز به عناصر مهم بحث آگاهانه دنبال کند. به این منظور پیش از ورود به بحث اصلی و بیان دیدگاههای مختلف راجع به ماده ۲۶۵ قانون مدنی در گام نخست گزاره ها و واژگان کاربردی معرفی و تحلیل میشود.
اصل و قاعده
واژه شناسان «اصل» را در معنای بیخ و بن و بنیاد هر چیزی معنا کرده اند. در تعریف ایشان فرع هر چیزی است که وجود آن وابسته به چیز دیگر (اصل) باشد.
در نزد فقیهان و اندیشمندان علم اصول، اصل در مفهوم با معنای لغوی بیگانه دانسته نشده است. صاحب تاج العروس میگوید وقتی می گوییم اصل الشجر یعنی پایین ترین جای درخت که چون بریده میشود تکثیر می گردد. بنابراین اصل هر چیزی است که اشیای دیگر که مرتبط با آن است مستند به وجود آن میباشد.
«قاعده» نیز در این برداشت با اصل همگون است. چیزی به عنوان قاعده معنا می یابد که دیگر چیزها بر آن استوار شود، به طوری که از آغاز بر روی آن رشد و نمو یافته و بلندی و شکوه پیدا کرده اند.
با در نظر گرفتن مفهوم اصل و قاعده میتوان عبارت «اصل عدم مدیونیت» را گزینه بهتری از قاعده عدم مدیونیت دانست؛ برداشتی که در دیدگاه حقوقدانان از حکم ماده ۲۶۵ قانون مدنی وجود دارد و در بخشی از رویه قضایی جاری شده است. اگر حکمی شایسته حضور در دامنه ای گسترده تر از قاعده باشد و پیوند آن با اجتماع بیشمار برقرار گردد در گونه اصل حقوقی دیده میشود.
دلیل و اماره
«دلیل» و «اماره» دو واژه پرکاربرد در مباحث حقوقی به ویژه حقوق آیینی و اثبات دعوا و دفاع است. تمرکز بر این دو به واسطه پیوند تنگاتنگ آنها با موضوع پژوهش است اینکه چرا گفته شده دادن مال نشانه مدیونیت است و همین طور چرا می گویند استرداد مال داده شده وابسته است به اینکه دلیل بر مدیونیت خواهان ابراز نشود برداشتی است که نزد برخی اندیشمندان حقوقی و دادرسان وجود دارد و یکی از سه دیدگاه مهم پیرامون ماده ۲۶۵ قانون مدنی را شکل می بخشد.
اماره در لغت در معنای مفرد امارات و برابر علامت و نشان به کار رفته است.
معنای لغوی دلیل با همه معانی دیگری که در حکمت و فقه برای آن گفته اند ریشه و پیوند نزدیکی دارد، اما در حقوق هنگامی سخن از دلیل می شود که رویدادی رهنمون حرکت عقل به سوی واقع شود، به بیان دیگر هرگاه عقل از نشانه های یافته خود بتواند به امری مجهول پی ببرد آن نشانه را دلیل می گویند خواه رویدادی خارجی باشد یا حکمی از قانون.
در این دیدگاه به تعریف جامعی از دلیل میرسیم که اماره و نشانه را هم پوشش میدهد. رویدادی که بتواند عقل و ضمیر دادرس را جهت دهد و او را از محیط تحقیق و رسیدگی به وادی موضوع همراهی کند محدود به دلیل نیست.
اماره هم چنین کارکردی دارد وانگهی در جستجوی دلیل همواره نیاز به ابتکار و کاربرد و اندیشه دادرسی نیست. زحمت آوردن دلیل به نحو اصلی با مدعی است و قاضی ناظر جریان و توان اثر بخشی آن است، هر چند در این قلمرو برخی از دلایل از چنان توان اثباتی برخوردارند که بر دادرس تحمیل می شوند و او یارای نادیدن دلیل ولو با اعتماد به علم خویش را ندارد. اقرار، سوگند و سند رسمی دارای چنین ویژگی ای است. دادرس نمیتواند با استناد به باورناپذیری اقرار یا سند رسمی از نتایج آن بگذرد پذیرش چنین دلایلی به حکم قانون برای دادرس گریز ناپذیر است.
تبرع
واژه دیگری که در ماده ۲۶۵ قانون مدنی نقش بنیادی دارد «تبرع» است. در صدر این ماده آمده: «هر کس مالی به دیگری بدهد ظاهر در عدم تبرع است ….» کلمه تبرع مأخوذ از تازی است و در لغت به معنای دهش کردن چیزی بدون آنکه بر دهنده واجب بوده ۴ آمده است. تبرعاً یعنی دادن مال مجاناً و برای ثواب و بدون مزد و اجرت در منابع دیگر هم تبرع نزدیک به این تعبیر در معنای عطا کردن بدون چشمداشت عوض تعریف شده است. در منابع فقهی در باب تبرع آمده است: تبرع فلان بالعطاء؛ أي تفضل بما لا يجب عليه وقيل أعطى من غير سؤال. قال الزمخشرى كأنه يتكلف البراعة فيه و الكرم. وفي الصحاح فعله متبرعاً؛ أي متطوعاً وهو من ذلك.
در اصطلاح مقصود از تبرع تصرفاتی است که در مقابل عوض نباشد. به عبارتی تبرع وصف اعطای مال و امتیازی است که دهنده به منظور احسان نوع دوستی کار خیرخواهانه و بدون چشمداشت و قصد گرفتن عوض به آن مبادرت می ورزد. تبرع میتواند در امور مالی باشد مانند پرداخت دین مدیون هبه صدقه، خیرات و نیز میتواند در امور غیر مالی باشد مانند انجام داوطلبانه تکالیف عبادی عهده میت.
مال و دین
واژگان دیگری که در حکم مورد بحث به کار رفته یا حکم ناظر بر آن است «مال» و «دین» است. مال در لغت در معنای عرض (ناموس)، دارایی، هستی، تمول، ثروت غنا و مکنت آمده است. این معنا از مال در همه منابع دیده میشود. واژه شناسان در معنای دین گفته اند وامی که ادای آن مدت معینی داشته باشد یا عام است و آنکه ادایش را مدت معینی نباشد که قرض نامند. در فرهنگ ها دین بیشتر به وام و قرض نسبت داده شده است حال آنکه دین میتواند فراتر از این دو از هر تعهد مشروعی به وجود آید؛ مانند دریافت خدمت گرفتن وجه انعقاد قرارداد دریافت کالا و هر معامله و تعهد مالی معوض.
مال در اصطلاح حقوقی چیزی است که ارزش اقتصادی داشته و با تقویم به پول وارد داد و ستد شود بر این مبنا گفته شده مال چیزی است که بتواند مورد داد و سند قرار گیرد و از نظر اقتصادی ارزش مبادله داشته باشد.» دیگر حقوقدانان در تعریف مال می گویند عبارت از هر چیزی است که انسان میتواند از آن استفاده کند و قابل تملک باشد. میان مال و شیء باید فرق گذاشته شود که همان فرق بین عموم و خصوص است هر مال شی است ولی هر شیء مال نیست.
دین در اصطلاح تعهدی است که بر ذمه شخصی به نفع دیگری وجود دارد. از حیث انتساب آن به بستانکار طلب نامیده میشود و از حیث نسبتی که با بدهکار دارد دین یا بدهی نام دارد. قرض اخص از دین است گاهی لفظ دین را به جای قرض به کار میبرند از باب ذکر عام و اراده خاص. در جزء آخر ماده ۲۶۵ قانون مدنی از واژه «مقروض» استفاده شده است. این واژه از روی تسامح در متن حکم به کار رفته است بهتر بود مقنن واژه مدیون را به کار می برد؛ چه قرض خصوصیتی نداشته و آنچه منظور قانونگذار و حکم قضیه بود مدیون نبودن دهنده شخص پرداخت کننده است.
قرض در لغت صلح کردن و بریدن معنا شده است؛ چه آنکه مقرض قطعه ای از مال خود را جدا میکند و به مقترض میدهد. قرض عقدی از عقود معینه است و در حقوق امامیه مشمول هر مال میشود که بتوان اوصاف و خصوصیات آن را ضبط نمود خواه مثلی باشد مانند حبوبات چون گندم و جو و خواه قیمی باشد مانند اسب و گوسفند.
ماده ۶۴۸ قانون مدنی در تعریف عقد قرض می گوید: «قرض عقدی است که به موجب آن احد طرفین مقدار معینی از مال خود را به طرف دیگر تملیک میکند که طرف مزبور مثل آن را از حیث مقدار و جنس و وصف رد نماید و در صورت تعذر رد مثل قیمت یوم الرد را بدهد».
اندیشه اماره مدیونیت
یکی از سه دیدگاه مطرح پیرامون حکم مقرر در ماده ۲۶۵ قانون مدنی «دیدگاه مبتنی بر اماره مدیونیت» است. صاحبان این اندیشه از این ماده قرائتی دارند که پیش فرض دین و تعهد مالی پرداخت کننده را جاری میسازد آنها با لحاظ ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی فرانسه که الهام بخش قانونگذار ما بوده و با این پندار که در وضع این حکم، اندیشه طيف علاقه مند به حقوق رومی ژرمنی بر تفکر دلبستگان به فقه غلبه یافته بر این دیدگاه پافشاری مینمایند که دادن مال و پرداخت وجه به منزله و نشانه وجود دین بوده و دهنده مال به قصد ادای دین و تکلیف بر ذمه مبادرت به واگذاری مال نموده است. چنانچه دهنده مال ادعایی غیر از این داشته و در مقام استرداد مال داده شده برآید باید ثابت نماید که دینی به خوانده نداشته و خوانده استحقاقی در ادامه تصرف و تملک بر آن مال ندارد.
در مبانی نظری طرفداران این پندار علاوه بر استناد به مقرره خارجی الهام بخش دلایل و نشانه های دیگری هم معرفی شده است که در گفتار مربوط به آن میپردازیم از جمله اینها تحولات جدید و قاعده مند بودن و انتظام مناسبات خصوصی است که همسو با چنین برداشتی است عقل و تدبیر در زندگی امروزی برنمی تابد که شخصی بدون وجود قرارداد و تنظیم تعهد از سوی طرف مقابل و بی آنکه دین و تعهدی به طرف مقابل داشته باشد مالی در اختیار وی قرار دهد.
پیروی از این اندیشه به طور قطع در خیلی از نمونه های عملی با واقع همسویی دارد و عدالت خصوصی را به ارمغان می آورد اما به حتم نمی توان به عنوان یک قاعده اطمینان بخش در همه موارد به آن تکیه نمود. افزون بر آن صورت و ظاهر ماده ۲۶۵ قانون مدنی ناسازی آشکار با این پندار دارد. بنابراین اگر بتوان از جهاتی این برداشت از حکم قانون را صحیح پنداشت و از آن در مسیر اجرای عدالت بهره گرفت اما در مواردی دیگر جریان این روش و این نوع تفسیر عدالت را به ارمغان نخواهد آورد و با واقعیت رابطه دو سوی مناقشه همسو نخواهد بود.
مبانی نظری تئوری اماره مدیونیت
اندیشمندانی که از دیدگاه اماره مدیونیت پیروی مینمایند بر پایه چند توجیه حقوقی و منطقی به این نتیجه رهنمون شده اند آنها با استناد به چند دلیل درصدد اقناع مخاطب میباشند و از این رهگذر حداقل در بسیاری از نمونه ها برداشت و نتیجه عادلانه را مسلم میدانند در این پایگاه نظری طیفی از روشهای تحقیق و اشکال تحلیل ماجرا را میبینیم منادیان این برداشت هم وارد عرصه پدیدارشناسی شده و مسئله را آن گونه که در درازای زمان زندگی یافته بررسی کرده اند و از روش توصیفی بهره جسته اند و هم با استناد به منابع درخور توجه وارد قلمرو تفسیر و تحلیل داوری گونه شده اند همچنین به ظاهر ساده و برداشت روان و پیوسته از عناصر آن توجه داشته اند و هم حکم قضیه را با معیار عقل و عرف در زندگانی بشر جاری ساخته اند. همین طور از رهیافت منطق حقوقی سود برده اند و نیز به نتایج مطالعات فلسفی مرتبط با موضوع توجه داشته اند.
در مجموع میتوان ارزیابی کرد که این دیدگاه ناهمگون با ظاهر ماده به واسطه مبانی محکم و انتساب به تأثیر گذارترین اندیشمندان حقوقی قریب به شصت درصد از آرای دادگاه ها را مفتون و وابسته به خود نموده است.
1) پیوند ظاهری و یکپارچگی معنایی مفاد حکم
شرط حکمت نزد مقنن پیدایی محصولی منطقی با یکپارچگی ظاهری و انسجام معنایی است. ملاحظه مقرره ای که در آغاز و پایان یا در جای جای ساختمان آن احکام گوناگون دیده شود داوری نسبت به مقنن را معیوب می سازد. افزون بر آن موجب برداشتهای گوناگون و نتایج ناخوشایند از حکم قانون میشود. بنابراین چون حکم مقرر در ماده ۲۶۵ قانون مدنی در سازگاری و اقتباس از حکم ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی فرانسه وضع گردیده و در حکم الهام بخش پیوستگی در ظاهر و معنا هویداست، نمیتوان با اتکا به جزء نخست مقرره داخلی به دیدگاه اصل عدم مدیونیت رسید. جزء دوم ماده 265 که بازتاب جزء دوم مقرره خارجی است مفروض بر این است که اگر کسی مالی به دیگری بدهد، دین از پیش موجود خود را ایفا کرده و تنها در صورت اثبات عدم مدیونیت میتواند آنچه را پرداخته مسترد نماید.
یکی دیگر از پیروان اندیشه اماره مدیونیت در این رابطه این گونه استدلال مینماید توجه و نقل عین قسمت دوم ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی فرانسه در ذیل ماده ۲۶۵ قانون مدنی در صورتی عاقلانه است که قسمت اول ماده نیز اجمالاً معنای قسمت اول ماده ۱۲۳۵ را بدهد؛ یعنی معنای مدیون بودن در آن باشد. قسمت دوم ماده ۲۶۵ قانون مدنی متفرع بر قسمت اول ماده است که به صورت | استثنا بیان شده است. اصل در استثنا اتصال و سنخیت مستثنی با مستثنی منه است. استثنا و خارج کردن مقروض نبودن از بخش اول ماده در صورتی صحیح است که در جمله اول معنای مقروض بودن اخذ شده باشد.
از این نظر برداشتی غیر از نشانه مدیونیت از حکم ماده ۲۶۵ قانون مدنی دو پیامد ناخوشایند به دنبال دارد -۱ مفید این معنا خواهد بود که قانونگذار به دور از منطق و حکمت از هر دو جزء مقرر در حکم خارجی الهام بخش که پیوسته و وابسته به هم بوده تنها یک حکم را برگزیده است. ۲- در قالب یک متن ناموزون دو نتیجه متضاد را اعلام داشته است.
2. روایت واضعان قانون
یک روش پسندیده در پیگیری و پیدایش دیدگاه مقنن پرس و جو از خود قانونگذار یا توجه به شرح مذاکرات نمایندگان در وضع قانون است. برای آنکه دیدگاه های دوگانه راجع به حکم مورد بحث به سوی یک نتیجه واحد هدایت شود می توان به عقیده و برداشتی که هیأت نویسندگان قانون مدنی در آثار به جای مانده پیرامون این حکم ارائه نموده اند رجوع کرد این شیوه به نوعی همان شیوه جستجو در شرح مذاکرات نمایندگان است که یک منبع قابل اتکا در یافتن اندیشه واضع و حقیقت احکام قانونی است.
یکی از افراد برجسته در هیأت منشیان قانون مدنی مرحوم مصطفی عدل بود. در این هیأت دو اندیشه وابسته به فقه و دلبسته به حقوق فرانسه وجود داشت. مرحوم عدل در زمره کسانی بود که تجربه قانونگذار فرانسه را سودمند دانسته و تلاش نمود تا احکام قانون مدنی ،فرانسه در قانون مدنی کشورمان تبلور یابد. شرحقانون مدنی ایشان از نخستین داده ها برای درک این سند مهم تقنینی است. تحلیل مرحوم عدل از ماده ۲۶۵ قانون مدنی چنین است اگر کسی مالی به دیگری بدهد ظن غالب بر این است که قصد تبرع نداشته و با دادن آن مال قرض خود را به طرف مقابل ادا میکند این حکم در ماده ۲۶۵ منعکس شده است.»
دیدگاه یاد شده مورد استناد برخی حقوقدانان قرار گرفته و به عنوان مبنای نظریه اماره مدیونیت به حساب آمده است. ایشان با اشاره به آگاهی مرحوم عدل از مقصود نهفته در وضع حکم مزبور بر این باور هستند که هدف غائی قانونگذار و اراده او از تصویب این حکم برقراری این اماره بوده که دادن مال توسط شخصی به دیگری نشان از دینی دارد که از پیش در ذمه گیرنده قرار گرفته و حال با دادن آن مال ایفای تعهد از سوی او صورت گرفته است.
3) خواستگاه ماده ۲۶۵ قانون مدنی
تردیدی نیست که حکم مقرر در ماده ۲۶۵ قانون مدنی با الهام از ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی قدیم فرانسه برقرار شده است تا پیش از ملاحظه حکم خارجی و ضرورت وضع مقرره ای در موضوع استرداد مال حکمی در متون قانون وضع نشده بود. هر پرداختی مستلزم وجود دینی است. آنچه که بدون وجود دین دریافت شده است مستعد استرداد است استرداد راجع به تعهدات طبیعی که به شکل ارادی صورت گرفته پذیرفته نیست مصدق ندارد.»
متن این حکم خارجی به روشنی دلالت بر این فرض قانونی دارد که اگر مال به دیگری داده شود بابت دین سابق بوده و بنابراین برگشت پذیر نیست، مگر آنکه پرداخت بدون وجود دین صورت گرفته باشد.
طرفداران نظریه اماره مدیونیت میگویند در تفسیر ماده ۲۶۵ قانون مدنی و یافتن مقصود قانونگذار ضروری است که به خاستگاه آن و مفاد حکم الهام خارجی توجه نمود. به عبارتی چون مقرره خارجی پرداخت را نشانه دین سابق و اقدام پرداخت کننده را به منظور ایفای دین میداند مقرره داخلی را هم باید با توجه به مبنای وضع آن تعبیر و تحلیل نمود.
4) استقرار حکم در مبحث وفای به عهد
ماده ۲۶۵ قانون مدنی اولین حکم از احکام مربوط به وفای به عهد است و در قانون مدنی ذیل فصل ششم – در سقوط تعهدات آمده است. این گزینش نشان روشنی است از اینکه قانونگذار خواسته پرداخت مال به دیگری را در راستای ایفای تعهد و برائت ذمه ارزیابی کند.
نویسندگان قانون مدنی بر این مبنا که واژه پرداخت به معنای دادن است می خواستند بگویند که هر پرداختی نشانه وفای به عهد و اماره به وجود دینی است وگرنه معنا نداشت که در آغاز مبحث وفای به عهد از آن یاد کنند.
در صورت عدم پذیرش اماره پرداخت دین علت قرار دادن این ماده در ذیل مبحث وفای به عهد منتفی میگردد؛ زیرا اماره عدم تبرع به تنهایی ارتباطی با ایفای عهد ندارد اما اماره مدیون بودن پرداخت کننده نشان میدهد که هر پرداختی بر وفای به عهد دلالت میکند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود.
توجه به موقعیت مکانی مقررات در پیدایش مبنا و خط مشی قانونگذار راهگشا است. میتوان با این روش در موارد همگون بخشی از پرسش ها و تردیدها را به عهد است. پاسخ داد. مواد ۲۶۵ تا ۲۸۲ قانون مدنی در بیان نمونه ها و احکام قانونی مترتب بر وفای به عهد است.
یکی از شیوه های عمل به این حکم پرداخت اختیاری و ارادی بدهکار است. با این حال چنانچه پرداخت کننده دین و تعهدی به گیرنده نداشته باشد میتواند بر مبنای قسمت دوم ماده ۲۶۵ قانون مدنی با اثبات این امر مال داده شده را مسترد نماید.
5) هماهنگی فرض اماره مدیونیت با قالب های حقوقی مشابه
جستجوی قالبهای حقوقی مشابه و توجه به مناسبتهای قانونی همتا با موضوع مورد بحث مورد توجه طرفداران نظریه اماره مدیونیت قرار گرفته است. ایشان بر این باورند که در مناسبتهای مشابه همواره اقدام دهنده صادر کننده و پرداخت کننده به منزله عمل به تعهد و وفای به عهد .است در مناسبات تجاری و تبادل اسناد تجاری و بانکی این نتیجه مبرهن است وقتی شخصی چک برات یا سفته صادر کرده و وجه مورد تعهد را در حق دارنده پرداخت میکند نمی تواند دعوای استرداد تمام یا بخشی از وجوه پرداخت شده را مطرح سازد مگر آنکه رابطه تجاری و سند موضوع پرداخت در پرتو یک دعوای صحیح بگسلد یا بی اعتبار گردد.
حکم به استرداد وجه چک علیه گیرنده در صورتی صحیح است که استحقاق صادر کننده در استرداد وجه چک به دادگاه ثابت گردد. استناد به اصل برائت و همچنین استناد به ماده ۲۶۵ قانون مدنی برای اثبات این امر کافی نیست.
علاوه بر رویه قضایی دیدگاه اندیشمندان حقوقی هم بر عدم استماع دعوای استرداد وجوه پرداختی به موجب اسناد تجاری است. پرداخت کننده در دعوای استرداد مدعی است و باید ثابت کند که گیرنده مستحق دریافت نبوده است. در این راستا نمیتواند به اصل برائت یا اصل عدم تبرع تشبث نماید. ماده ۳۱۳ قانون تجارت بر این مبنا تصریح دارد وجه چک باید به محض ارائه کارسازی شود.» ماده ۳۲۰ قانون تجارت مقرره دیگری است که اماره مدیونیت را در دیدگاه یکپارچه قانونگذار آشکار می نماید. به موجب این ماده: دارنده هر سند در وجه حاصل مالک و برای مطالبه وجه آن محق محسوب میشود مگر در صورت ثبوت خلاف مع ذلک اگر مقامات صلاحیت دار قضایی یا پلیس تأدیه وجه آن سند را منع کند تأدیه وجه به حامل مدیون را نسبت به شخص ثالثی که ممکن است سند متعلق به او باشد بری نخواهد کرد.
تحویل دهنده سند حامل در صورتی میتواند آن را مسترد دارد که بتواند عدم مدیونیت خود را به اثبات رساند این حکم نشان از اراده قانونگذار به تحکیم موضوع پرداخت به مثابه اماره مدیونیت دارد.
قالب مشابه دیگر که از حکم جاری بر آن میتوان بهره برد عقد حواله است. بر پایه ماده ۷۲۴ قانون مدنی حواله عقدی است که به موجب آن طلب شخصی از ذمه مدیون به ذمه شخص ثالثی منتقل میگردد. …. حکم ماده ۷۲۴ قانون مدنی سازگار با نظر مشهور فقهای امامیه است بنابه نظر مشهور فقها ذمه محیل باید به محتال مشغول باشد و دین در ذمه محیل مستقر باشد.
ظاهر در حواله مدیونیت محیل به محتال است مگر آنکه به وسیله دلیل حواله دهنده ثابت نماید که پول را به محتال قرض داده است؛ مانند آنکه طرفین تاجر باشند و در دفتر تجاری محیل علت بیان شده باشد که در این صورت طبق ماده ۱۴ ق.ت دفتر تاجر علیه تاجر حجت است.
عقد حواله در رویه قضایی مفید این معنا است که محیل به محتال بدهکار بوده و بدین وسیله قصد پرداخت دین از طریق محال علیه را دارد. رأی شماره ۲۹۰ سال ۱۳۱۸ دیوان عالی تمیز بر این مبنا مقرر میدارد حواله قانونی وقتی محقق میشود که محیل مدیون محتال باشد تا به موجب حواله دین مذکور از ذمه محیل به ذمه محال علیه منتقل شود و با عدم اشتغال ذمه محیل محتال در اخذ وجه عنوان وکالت را حائز خواهد بود. هر چند خلاف این فرض متصور است به طوری که ماده ۷۲۶ قانون مدنی مقرر میدارد اگر در مورد حواله محیل مدیون محتال نباشد احکام حواله در آن جاری نخواهد بود.
قالب دیگری که در جستجوی حکم مشابه با موضوع مورد توجه قرار گرفته پرداخت از روی اشتباه و مشروعیت استرداد آن بنابه حکم ماده ۳۰۲ قانون مدنی است. به موجب ماده ۳۰۲ قانون مدنی اگر کسی که اشتباهاً خود را مدیون می دانست آن دین را تأدیه کند حق دارد از کسی که آن را بدون حق اخذ کرده است استرداد نماید. قانونگذار به موجب این حکم اجازه داده تا وجهی که به خطا و ناروا در اختیار گیرنده قرار گرفته قابل استرداد باشد اما برای استرداد پرداخت کننده تکلیف دارد ثابت نماید که به اشتباه خود را برابر گیرنده مدیون می دانست ایفای ناروا و چگونگی استرداد با اثبات اشتباه در مدیون بودن بنابر حکم ماده ۳۰۲ قانون مدنی وضع مشابهی با حکم مقرر در ماده ۲۶۵ این قانون دارد نمیتوان با تدبیر دوگانه در یک حالت پرداخت کننده را مکلف به اثبات اشتباه و در نتیجه مستحق استرداد دانست و در دیگری چنین تکلیفی را متوجه او ننمود.
امکان رد مالی که بدون استحقاق دریافت شده و حکم ناظر به آن یعنی ماده ۳۰۱ قانون مدنی در همین راستا مورد استفاده قرار میگیرد به موجب این ماده «کسی که عمداً یــ اشتباهاً چیزی را که مستحق نبوده است دریافت کند ملزم است که آن را به مالک تسلیم کند. اما در اینجا هم مدعی پرداخت کننده است و باید ثابت کند که خوانده مستحق دریافت نبوده است مفاد ماده ۲۶۵ قانون مدنی و دلالت پرداخت بر وجود دین قبلی سبب میشود که مدعی ناچار شود اشتباه خود را در پرداخت اثبات کند.
همه این قالبهای مشابه مورد استناد طرفداران اماره مدیونیت قرار می گیرد. آنها بر این پندار اصرار می ورزند که هر پرداختی نشانه وجود دینی است و نمیتوان در مناسبت های یکسان نتایج دوگانه در نظر گرفت به تعبیری این وضع زیبنده هیچ نظام حقوقی نیست.»
6) دلالت ظهوری ماده ۲۶۵ قانون مدنی
یکی از اقسام دلالتهای معتبر در تعیین احکام حقوقی دلالت ظهوری است. اعتبار دلالت ظاهر در تفسیر مقررات قانونی و تشخیص مفاهیم و معانی عبارات قانونی و قراردادها قابل تردید نیست.
نگاه به ظاهر واژگان و عبارات قانون قرارداد و هر سند مکتوب مورد مناقشه نزدیک ترین راه دریافتن واقع است گذشته از جایگاه قانونی و طرز نگارش حکمم مورد بحث که زیر شاخه وفای به عهد آمده واژگانی چون «دادن» که از مصدر دهش و به معنای پرداخت کردن در اختیار کسی گزاردن بدون قصد برگرداندن تأدیه و ادای دین نمودن است واژه «بنابراین که حلقه پیوند بین قسمت اول و دوم . ماده ۲۶۵ ق. م است و بدین وسیله قانونگذار خواسته نتیجه را بر پایه فراز نخست حکم استوار نماید و همچنین عبارت بدون اینکه مقروض آن چیز باشد و در پایان امکان استرداد همه ظهور در اندیشه قانونگذار به مدیونیت پرداخت کننده دارد.
افزون بر آن در مناسبات و مراودات بین اشخاص تلقی غالب و ظهور عرف بر آن است که وقتی کسی مالی به دیگری میدهد مدیون گیرنده بوده و به قصد ادای دین عمل میکند منطقی و عقلایی نیست بی آنکه رابطه حقوقی برقرار شود و دهنده، دین و تکلیفی برابر گیرنده داشته باشد مالی در اختیار او قرار دهد. بنابراین وقتی قسمت دوم ماده ۲۶۵ ق.م مقرر میدارد …. اگر کسی چیزی به دیگری بدهد بدون اینکه مقروض آن چیز باشد میتواند استرداد کند. عرفاً این گونه استفاده می شود که پرداخت و تسلیم ظهور در مقروض بودن پرداخت کننده و تسلیم کننده دارد. پس این ماده حاوی اماره ای است که به موجب آن هرگاه چیزی به کسی داده میشود این واقعه مادی ظهور در بخشیدن مالی ندارد.
7) اماره ید
یکی از قواعد مهم در باب مالکیت که نزد فقهای هر دو فرقه سنی و شیعه پذیرفته شده و روش پایدار در تمام دوران زندگی بوده قاعده ید است. به موجب این قاعده مالک هر شی کسی است که آن را در اختیار دارد. متصرف مال برای اثبات مالکیت خود بی نیاز از اقامه دلیل دیگر است کسی که ادعا دارد مال تحت تصرف دیگری متعلق به اوست ناگزیر به اثبات ادعا با ابراز دلیل است. این دیدگاه در نزد فقها پذیرفته شده و با عقل و منطق زندگی سازگاری دارد.
سیره مسلمین بنای عقلا اجماع و روایات منسوب به بزرگان دین از مستندات مسلم در پذیرش اماره ید است. روایات فراوانی وجود دارد که در مناقشه برای مالکیت نسبت به چیزی داوری امام معصوم (ع) به سود متصرف و در اختیار دارنده مال بوده است از جمله روایت لو لم يجز هذا لم يقم للمسلمین سوق اگر این امر فرض مالکیت متصرف مال جایز نباشد برای مسلمانان بازاری باقی نمی ماند.
دو استدلال رایج نزد فقها در پذیرش اماره ید وجود دارد: نخست اینکه «ید مالکانه» در زندگی اجتماعی به مراتب بیشتر از ید عدوانی دیده میشود. قاعده غلبه پذیرش ید به عنوان نشانه مالکیت است و فرض عدوانی بودن آن باید تحت لحوق مورد غالب قرار گیرد الظن يلحق الشيء بالاعم الاغلب دوم اینکه افزون بر غلبه نمونه های ید مالکانه اساساً طبیعت و اقتضای اولیه و منطقی آن است که وضع ید بر شیء برهان بر مالکیت ذوالید است. اصل آن است که وجود مال در اختیار دارنده اماره بر مالکیت اوست مگر آنکه خلاف این امر ثابت شود. در ماده ۳۵ قانون مدنی اماره ید شناسایی شده است به موجب این ماده «تصرف به عنوان مالکیت دلیل مالکیت است مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. پیش فرض قانونگذار در مالک بودن متصرف مال تا هنگامی اعتبار دارد که دلیل بر خلاف آن ابراز نشود. ماده ۳۶ قانون مدنی نمونه ای از حکم اخیر ماده ۳۵ این قانون را یادآور میشود: «تصرفی که ثابت شود ناشی از سبب مملک یا ناقل قانونی نبوده معتبر نخواهد بود».
این دو مقرره اماره ید را هم بر نتیجه یعنی مالکیت بر مال و هم بر علت آن ناقل قانونی جریان میبخشد به طوری که متصرف مال هم بر پایه نشانه تصرف مالک تلقی میشود و هم بی نیاز از ابراز دلیل در چگونگی انتقال مال و سبب مالکیت است بنابراین اگر شخصی ادعا نماید که مال در اختیار دیگری متعلق به اوست به عنوان مدعی ناگزیر به ابراز دلیل است و چنانچه دلیل قانونی همچون سند مالکیت یا گواهی گواهان معرفی نکند در این کارزار ناکام خواهد شد.
اندیشمندان طیف اماره مدیونیت با استناد به قاعده ید نتیجه می گیرند که دارنده فعلی مال مالک آن است. در مناقشه بین دارنده فعلی و مالک سابق مدعی دهنده بوده و باید ثابت کند مال همچنان در مالکیت او قرار دارد. برای مثال ثابت کند که مال را بابت دین به گیرنده نداده و یا این انتقال مبتنی بر عقودی چون عاریه و امانت نبوده است. صرف اثبات تسلیم مال از سوی مدعی به گیرنده به گونه ای که در نزد برخی حقوقدانان پذیرفته شده تضمین کافی در اثبات مالکیت و استرداد مال نیست و مدعی ناگزیر است تا مدیون بودن خوانده دارنده فعلی را ثابت نماید.
مراقبت از روابط خصوصی شهروندان و مصالح اقتصادی جامعه در گرو حمایت از دارنده و متصرف مال است اماره ید منجر به چنین غایت پسندیده ای میشود ستاندن مال از دست افراد بی آنکه دین و تعهد ایشان از سوی مدعی اثبات گردد موجب برهم خوردن توازن تعادل و مصالح عمومی و اقتصادی میشود و تالی سوء آن دادگستری را هم گرفتار خواهد ساخت.
8) سازگاری با قاعده عمومی مربوط به اثبات دعوا
یک اصل پذیرفته شده در آیین اثبات دعوا و در رویه قضایی اقامه دلیل از سوی مدعی است البنية على من ادعى منطق آیینی و شیوه دادرسی واگذاری تکلیف ارائه دلیل به سوی خوانده مدعی علیه را برنمی تابد در جستجوی معیارها برای جدایی مدعی از مدعی علیه یک روش پسندیده سازگاری یا ناسازی قول هر یک با اصل و ظاهر است. بر این پایه مدعی کسی است که ادعای او همسو با اصل یا ظاهر نباشد و مدعی علیه (منکر) کسی است که سخن او در چارچوب اصل و ظاهر است.
در مناقشه بر سر مال در اختیار دیگری خواهان دهنده مال مدعی است و باید ثابت کند که مالک مال در اختیار خوانده است وادار ساختن خوانده به اثبات مالکیت بر مال در اختیار با اصل و ظاهر مالکیت متصرف بنابه قاعده تصرف سنخیتی ندارد. چنین روش ویژه در این نوع مناقشه قواعد اثبات دعوا و نزاکت آیینی را برهم می ریزد. گذاشتن بار اثبات و ارائه دلیل در عهده مدعی علیه خلاف قواعد و اصول دادرسی است و هیچ عقل سلیمی آن را نمی پذیرد با این وصف، انتقال دهندگان کالا فرصت می یابند هر روز به بهانه های واهی و با رؤیای چنگ انداختن دوباره در اموال انتقال یافته انتقال گیرندگان کالاها را صرفاً به این بهانه که اصل عدم بخشش و تبرع است به محاکمه بکشانند.

چه انتقاداتی به مبانی نظری اماره مدیونیت وارد است؟
نقد مبانی نظری اماره مدیونیت
دیدگاه رایج نزد برخی حقوقدانان دایر بر مالکیت دارنده فعلی مال بر پایه اماره مدیونیت هرچند بسیاری از نمونه ها با واقع ماجرا سازگار بوده و عدالت را به ارمغان می آورد، اما به طور حتم در مواردی و نسبت به نمونه هایی عدالت و انصاف را تجلی نمیبخشد این اندیشه زاییده یک پیش فرض است و البته هر پیش فرضی نارسایی و ناهنجاری در پی داشته و با برخی نمونه های خارجی ناساز خواهد بود. در این نتیجه ناگوار حتا پیروان این پندار مخالفتی ندارند. ایشان تنظیم قاعده با محور اندیشه مطلوب خود را در بیشتر موارد همسو با عدالت می پندارند. طبیعی است که در جریان هر قاعده ای جفا در حق عده ای و پاسخ نامناسب به نمونه هایی دیده شود.
استدلالها و توجیهاتی که صاحبان اندیشه اماره مدیونیت ابراز می دارند و موارد مهم آن در هشت بند یادآوری شد درخور واکنش و نقد جدی است. در این مناسبت بی آنکه غرض رویارویی با طرد این دیدگاه باشد از جهت محک جدی اندیشه و مستفاد از دیدگاه انتقادی مخالفان، موارد زیر مطرح میشود :
- پیروان اماره مدیونیت با رویکرد منطق تقنینی برداشت مخالف را به هم زننده حکمت ،قانونگذار پیوند ظاهری و یکپارچگی معنایی حکم می دانند در حالی که برداشت مخالفان آسیبی به انسجام دو جزء مقرر در ماده ۲۶۵ قانون مدنی وارد نمی سازد. در ابتدا مقنن ظاهر در عدم تبرع را می گوید و سپس امکان باز پس گیری مال را بنابه اصل عدم تبرع بیان میکند. چنانچه بخشی از مقرره با حکم خارجی برابر است به معنای پذیرش جزء دیگر در حکم خارجی نخواهد بود. انتخاب عبارت مخالف با حکم خارجی گویای اراده روشن قانونگذار در انصراف از آن برداشت است. آنچه مسلم است اینکه در ماده ۲۶۵ قانون مدنی دو حکم مخالف هم برقرار نشده و عبارت به کار رفته در دو جزء ماده اختلافی در ظاهر نداشته و مفید معنای یکدست و یکسان میباشد.
- جستجو در بحث و گفت و شنود و اضعان قانون برای یافتن پاسخ و دوری از ابهام مفید است. توجه به گزارشها و تحلیلهای بعد از تنظیم متن حکم از سوی نویسندگان همواره راهگشا بوده است. اما استناد به گفته و تحلیل یکی از اعضای هیأت نویسندگان کافی نیست به ویژه که راوی مورد نظر خود در دسته دلبستگان به ره آورد خارجی قرار داشته و رغبتی به نفوذ یافته های فقهی در متن این حکم نداشته است.
- طرفداران اماره مدیونیت کوشش بسیار نمودند تا با پیوند بین ماده ۲۶۵ قانون مدنی و ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی فرانسه مقصود قانونگذار را در راستای دستاورد قانونگذار فرانسه ترجمه کنند. از این رو خاستگاه و نقطه الهام بخش مقنن را همان حکم خارجی می دانند. آنچه مسلم است اینکه خاستگاه حکم مزبور و بسیاری از احکام قانون مدنی، فقه عرف داخلی و انتظارات جامعه ایران بوده است نمیتوان تأثیر فقه و شریعت اسلامی را با حقوق خارجی آن هم در این بخش از قانون مدنی همسان ارزیابی کرد در مواردی که تجربه مقنن فرانسه مفید دانسته شده تلاش بر سازگاری آن با حقوق بومی و منابع فقهی بوده است جز پاره ای مناسبت ها که تأسیس و حکم روشن در منابع داخلی دیده نشده است. بنابراین نمیتوان با استناد به ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی فرانسه مخاطب را به اماره مدیونیت دلالت داد و همین طور برای رویه قضایی در مقام پرسش مستند قاطع ارائه کرد (ماده ۳ ق.آ.د.م).
- وضع مقرره در ذیل مبحث وفای به عهد نمیتواند استدلال محکم در پذیرش اماره مدیونیت باشد اگرچه برخی شارحان قانون مدنی ذکر این ماده در مبحث وفای به عهد را بی تناسب دانسته اند؛ زیرا مواد مذکور در آن مبین مسقطات عهده است و این ماده چیزی را بیان میکند که موجب ثبوت عهده است. می توان به چند دلیل چنین استدلالی را شکننده و ناکارا دانست: الف) برقراری حکمی در ذیل یک عنوان و مبحث لزوماً به معنای حاکمیت آن عنوان بر مصداق و نتیجه برآمده از احکام در آن دسته نیست. قانونگذار در مواضع گوناگون حکم استثنا یا خروج از یک اصل و ظاهر را در ذیل احکام مربوط به آن اصل آورده است. برای مثال در احکام عقود در تعهدات امین مستأجر، وکیل، ضامن و …. می توان موضع مشابه را دید؛ احکامی که افزون بر برداشتی مطابق قاعده، حکم خروج از آن را نیز در بر دارد. ب) وفای به عهد تکلیف قانونی و اخلاقی است که هر دو سوی رابطه داد و ستد را پوشش میدهد. اگر گفته شود که چون دهنده خواهان بازپس گیری مال باید به عهد خود وفا نماید و بر این مبنا قانونگذار جز در فرض اثبات استحقاق به استرداد او را مخاطب وفای به عهد میداند همین حکم در مورد طرف مقابل هم وجود دارد. در نگاه مخالف میتوان تحلیل کرد که چون قانونگذار گیرنده مال را بر پایه لزوم وفای به عهد مکلف به استرداد دانسته حکم مزبور را در این مبحث آورده است. ج) رویه قضایی با چنین استدلالی اشباع و قانع نمیشود فرار از ظاهر ماده که تصریح به عدم تبرع دارد نیازمند پاسخ و تحلیل محکم تری است. اینکه چرا حکم مبهم در ذیل مبحث وفای به عهد آمده پس دهنده مال را از دیدگاه مقنن کسی بدانیم که به عهد خویش وفا نموده پشتوانه قوی برای انشای حکم به بی حقی خواهان نیست.
- بین موضوع استرداد مال در قالب یک رابطه مدنی با مناسبات تجاری منجر به صدور چک سفته و برات مشابهتی وجود ندارد و تحلیل قیاس گونه برای این دو دسته اعمال حقوقی پسندیده نیست. قیاس در استرداد مال با استرداد وجه به موجب یک سند تجاری قیاس مع الفارق است. در مورد اسناد تجاری قانونگذار به روشنی وضع حکم نموده است. ماده ۳۱۰ قانون تجارت مقرر میدارد چک نوشته ای است که به موجب آن صادر کننده وجوهی را که نزد محال علیه دارد کلاً یا بعضاً مسترد یا به دیگری واگذار مینماید.» در ماده ۳ ق. ص. چ نیز تأیید شده است … هرگاه در متن چک شرطی برای پرداخت ذکر شده باشد بانک به آن شرط ترتیب اثر نخواهد داد. ماده ۳۱۳ قانون تجارت هم تصریحدارد به اینکه وجه چک باید به محض ارائه کارسازی شود. مقررات حاکم بر این سند و عرف و نزاکت جاری در مناسبات تجاری چک را دستور پرداخت میداند؛ دستور پرداخت بابت دین و تعهد تثبیت یافته صادر کننده که امکان استرداد وجه را غیر منطقی مینماید چنین مقررات صریحی در رابطه مدنی مورد بحث وجود ندارد چک اگر از اوصاف حتمی خود به عنوان سندی تجاری دوری یابد وصف یک سند مدنی را پیدا میکند و آنگاه بستر دعاوی گوناگونی میشود که مقتضی روابط تجاری نیست از جمله دستور توقف پرداخت دعوای استرداد لاشه چک بطلان چک یا استرداد وجه پرداختی و خسارت وارده و …… در مورد حواله نیز احکام قانونگذار مواد ۷۲۴ تا ۷۵۱ ق.م) صریح است و صدور حواله مبتنی بر فرض قانونی بدهکاری محیل به محتال است. اگر گیرنده مال را به موجب حواله و یا اسناد تجاری دریافت میداشت مشمول احکام مربوط بود اما رابطه او با دهنده مال در چنین قالبی شکل نگرفته است. بنابراین ماده ۲۶۵ ق.م ناظر به موردی است که تسلیم مال به دیگری فاقد عنوان مشخصی بوده و یا احکام و مقررات ویژه ای بر آن رابطه حقوقی حکومت نمیکند.
- عرفی که پیروان اماره مدیونیت استناد مینمایند برای هر دو طرف دهنده و گیرنده مال سودمند است گیرنده خود را در پوشش حمایت عرف قرار میدهد و بر این پایه این پرسش منطقی را مطرح میسازد که چرا بی وجود دین و تعهد مالی را به من دادی؟ اگر بنا بود ،مال روزی بازپس داده شود چرا به حکم منطق و عقل این تعهد را ثبت و ضبط ننمودی از آن سو دهنده هم در کنف حمایت عرف قرار دارد. بخشی از عرف پیرامون همچنان دادن مال بدون ثبت و ضبط رابطه را می پذیرد و به مبانی اخلاقی شرم و آزرم در الزام طرف و آن هم به شکل مکتوب اعتماد دارد عرف جریان نوع دوستی جوانمردی احسان و یاری هم نوع را اگر با گذر زمان خروشان نمیبیند اما این بستر را خشک و متروک نمی انگارد. دهنده مال پرسشهایی از همین جنس متوجه گیرنده میسازد که تو بر پایه کدام قرارداد تعهد به نفع خویش یا الزام متوجه من مال را ستاندی؟ چنانچه من دهنده مأخوذ به این سؤال باشم که چرا بی وجود قرارداد و ثبت جریان ماجرا مال تسلیم کردم تو هم به طریق اولی مأخوذ به این پرسش هستی که چرا قرارداد پایه و الزام مبنای دادن همان مال را در اختیار نداری؟! به کدام عهد وفا نمودم و چرا آن عهد به نحو مکتوب و قابل استناد در اختیار خوانده نیست؟! بنابراین تکیه به عرف در تحکیم اماره مدیونیت سست و شکننده است. شمشیر عرف هر دو لبه برنده را برای مفسرین ماده رو میکند وانگهی، عرف حاکم در زمان انشای قانون مدنی به سبب تجلی قوی تر موازین اخلاقی و انسانی به شکل برجسته تر از امروز در اختیار طرفداران اصل عدم مدیونیت بوده است. در آن هنگامجامعه انسانی در فضای مملو از دوستی اعتماد و همیاری زندگی می نمودند و تفسیر اخلاقی از حکم ماده ۲۶۵ ق.م به عرف آن زمان آشناتر و سازگارتر است.
- تصرف فعلی خوانده بر مال مورد مناقشه و استناد به اماره ید، کافی در رد دعوای خواهان نیست تصرف در صورتی نشان مالکیت خواهد بود که خواهان ناتوان در رویارویی با این اماره باشد خواهان با اثبات مالکیت پیشین خود و ارائه دلیل مؤيد واگذاری مال به خوانده بار دلیل در اثبات مالکیت را به دوش خوانده نهاده است. به حکم ماده ۳۶ ق.م تصرفی که ثابت شود ناشی از سبب مملک یا ناقل قانونی نبوده معتبر نخواهد بود. حکم ماده ۳۷ ق.م نشان میدهد که اثبات نامشروع بودن سبب تملک در فرضی که مالکیت سابق خواهان ثابت شود با خوانده است. به موجب این ماده اگر متصرف فعلی اقرار کند که ملک سابقاً مال مدعی او بوده است در این صورت مشارالیه نمیتواند برای رد ادعای مالکیت شخص مزبور به تصرف خود استناد کند مگر اینکه ثابت نماید که ملک به ناقل صحیح به او منتقل شده است.» با این وصف اماره ید تکیه گاه مطمئنی نبوده و با اثبات اینکه مال پیشتر در اختیار خواهان بوده و در علقه مالکیت او قرار داشته است، خوانده در مواردی ناگزیر به اثبات انتقال قانونی مال و مشروعیت مالکیت خود خواهد بود.
- الزام خواهان به اثبات مدیون نبودن با قواعد عمومی و جاری در اثبات دعوا سازگاری ندارد. به واقع اثبات امر عدمی ممکن نیست. در رابطه دهنده و گیرنده مال و در مقام استرداد دهنده ناگزیر به اثبات این واگذاری است. همین که ثابت کرد مال را پیشتر در اختیار داشته و به خوانده تسلیم نموده، بار دلیل از دوش او برداشته میشود. چنانچه گیرنده مدعی مالکیت بر آن مال و انتقال از روی الزام ۶۰ / اماره مدیونیت یا اصل عدم مدیونیت؟ قانونی یا قراردادی از سوی خواهان باشد در مقام ادعا برآمده و در چارچوب دادرسی ناچار به اثبات چنین ادعایی است خوانده نمیتواند از خواهان بخواهد که ثابت نماید دینی قبلاً وجود نداشته؛ زیرا مدیون نبودن به طور مطلق یک امر عدمی است و عدم مطلق قابل اثبات نیست.

اندیشه اماره مدیونیت در رویه قضایی
در مناقشه مستند به ماده ۲۶۵ ق.م دیدگاه طرفداران اماره مدیونیت در رویه قضایی جایگاه محکمی یافته است. در گذر زمان میزان رسوخ این اندیشه در آرای مراجع قضایی جلوه بیشتری مییابد از یک سو توجیهات و شرح استدلالهای پیروان این قول تازگی داشته و در دکترین مترقی چند دهه اخیر بازتاب یافته است و از سوی دیگر عرف قانون و منطق حاکم بر داد و ستد امروز انتظار بیشتری از شهروندان دارد تا روابط حقوقی و مناسبات اقتصادی خود را به نظم در آورده و برای تثبیت حق استرداد گیرنده را بر پایه قراردادی مکتوب و تعهدی قابل اثبات مأخوذ نمایند.
رواج آرای سازگار با این اندیشه بی مناسبت با دگرگونی سبک زندگانی و فرهنگ ناشی از فناوری و مدرنیته نیست در اوضاع کنونی نمیتوان دلخوش به سرشت معنوی و پایبندی طرف به اخلاق بود و خود را بی نیاز از ثبت جزئیات یک رابطه حقوقی ولو با دوست و خویشاوند دانست اگر بی توجه به نصیحت قانونگذار و شارحان قانون مالی بدون ثبت تعهد طرف به بازگرداندن ارزانی شود نباید از دادگستری انتظار برای بازخوانی افکار درون و یاری خواهان بی تدبیر داشت بر پایه یکی از قواعد حقوق لاتین (Maxim)، «قانون» یار بیداران است نه خفتگان این قاعده برای تنبیه اشخاصی در نظر گرفته شده که آگاهانه و خردمندانه با دیگران رابطه حقوقی برقرار نمی سازند و انتظار دارند قانونگذار و دادگستری کوتاهی و سهل انگاری آنان را جبران نمایند.
آرای فراوانی را در رویه قضایی میتوان جستجو و معرفی کرد که فرض مدیونیت دهنده مال را پذیرفته و در مناقشه برای بازیافت آن خواهان را به سبب ناتوانی در اثبات تعهد خوانده یا بدهکار نبودن خود محکوم به بی حقی دانسته است. در این قسمت شماری از این آرا معرفی میشود:
رأی شماره ۱۰۱۳۰ مورخ ۱۳۹۳/۸/۸ شعبه اول دادگاه تجدید نظر استان تهران: در نقض دادنامه دادگاه بدوی شعبه اول دادگاه تجدید نظر استان تهران در مقام رسیدگی تجدید نظری به دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۲۱۶۸۸۰۰۲۷۰ مورخ ۱۳۹۲/۵/۲ صادر شده از شعبه ۸۸ دادگاه عمومی حقوقی تهران به یکی از مبانی تئوری اماره مدیونیت توجه نموده است. خوانش دادگاه عالی از حکم ماده ۲۶۵ ق.م توجه به ظهور عرفی در ادای دین بوده است. دادگاه پرداخت از روی اشتباه و عدم اشتغال ذمه را بر پایه غلبه ظاهر تکلیف خواهان دانسته و نتیجه گرفته که چون خواهان دلیلی بر عدم مدیونیت خود ارائه ننموده محکوم به بی حقی است. نخست متن رأی بدوی و سپس رأی تجدید نظر می آید:
در خصوص دعوی آقای ع.س به وکالت از عز به طرفیت آقای ن.س به خواسته مبلغ ۲۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال به انضمام خسارات دادرسی و تأخیر تأدیه که وکیل خواهان در دادخواست تقدیمی توضیح داده است موکل با توجه به سابقه آشنایی با خوانده و به توصیه خوانده مبلغ ۲۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال جهت سرمایه گذاری در خرید اتومبیل طی یک فقره چک به شماره ۸۴۶۹۰۶ مورخ ۸۹/۸/۲۰ عهده بانک سپه در اختیار خوانده قرار داده و خوانده با امضای خود روی نسخه دوم چک دریافت وجه چک را رسید نموده و پس از گذشت مدتی چون خوانده هیچ اتومبیلی برای موکل خریداری ننمود موکل به موجب اظهارنامه شماره ۱۴۹۳۲ مورخ ۹۰/۶/۲۰ وجه پرداختی خود را مورد مطالبه قرار داد که علی رغم ابلاغ خوانده هیچ توجهی ننموده و از استرداد وجه امتناع نموده است ….. دادگاه با تعیین وقت رسیدگی و دعوت طرفین خوانده با وصف ابلاغ قانونی اخطاریه وفق ماده ۶۹ قانون آیین دادرسی مدنی در جلسه دادرسی شرکت نکرده و لایحه ای به عنوان دفاع ارسال نکرده و فی الواقع ایراد یا تکذیب یا انکاری نسبت به دعوی مطروحه یا مستندات خواهان به عمل نیاورده لذا دادگاه با توجه به نسخه دوم چک که به امضای خوانده رسیده و دلالت بر دریافت آن توسط خوانده داشته و به لحاظ مصون ماندن دعوی از هرگونه ایراد و دفاع خوانده دعوی محمول به صحت تلقی با استصحاب بقای دین به استناد مواد ۲۶۵ و ۲۷۱ و ۱۳۰۱ قانون مدنی و مواد ۵۱۵ و ۵۱۹ و ۵۲۲ قانون آیین دادرسی مدنی خوانده را به پرداخت مبلغ ۲۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال بابت اصل خواسته و ۴/۰۰۰/۰۰۰ ریال بابت هزینه دادرسی و پرداخت خسارت تأخیر تأدیه دین از تاریخ ابلاغ اظهارنامه (۹۰/۶/۲۶) تا تاریخ وصول اصل خواسته بر مبنای نرخ تورم اعلامی از سوی بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران و پرداخت حق الوکاله وکیل طبق تعرفه قانونی در حق خواهان محکوم می نماید که اجرای حکم در مورد خسارت تأخیر تأدیه دین منوط به ترمیم تمبر هزینه دادرسی است رأی دادگاه غیابی و ظرف بیست روز پس از ابلاغ واقعی قابل واخواهی در این دادگاه و پس از آن برابر مقررات قابل تجدید نظر خواهی در دادگاه های تجدید نظر استان تهران است.
در رأی شعبه ۱ دادگاه تجدید نظر استان تهران به شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۰۱۰۱۰۱۳ مورخ ۱۳۹۲/۸/۸ آمده است:
در خصوص تجدید نظر خواهی آقای ن.س با وکالت خانم ز.ص به طرفیت آقای ع.ز نسبت به دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۲۱۶۸۸۰۰۲۷۰ مورخ ۹۲/۵/۲ صادره از شعبه ۸۸ دادگاه عمومی حقوق تهران که در مقام رسیدگی و اخواهی از دادنامه غیابی شماره ۰۷۱۶ – ۹۱۰ مورخ ۹۱/۱۱/۴ صادر و متضمن محکومیت تجدید نظر خواه به پرداخت دویست میلیون ریال به انضمام خسارات دادرسی و تأخیر تأدیه است این تجدید نظر خواهی مالاً وارد و موجه است زیرا تجدید نظر خوانده خواهان بدوی و وکیل وی مدعی هستند چک شماره ۸۴۶۹۰۶ مورخ ۸۹/۸/۲۰ عهده بانک سپه و به مبلغ مذکور را حسب سرمایه گذاری در خرید اتومبیل در اختیار خوانده (تجدید نظر خواه قرار داده که پس از گذشت مدتی خوانده هیچ اتومبیلی خریداری نکرده و از استرداد وجه آن امتناع نموده است که از توجه به اظهارات و مدافعات طرفین و مندرجات پرونده نظر به اینکه بر اساس ماده ۲۶۵ قانون مدنی هر گونه پرداختی ظهور در ادای دین دارد که غلبه و ظاهر مؤید این امر است و این وظیفه خواهان استرداد است که عدم اشتغال ذمه خود یا به عبارتی پرداخت بر اساس اشتباه و عدم مدیونیت خود را ثابت نماید که در مانحن فیه تجدید نظر خوانده خواهان بدوی دلیلی بر عدم اشتغال ذمه خود ارائه ننموده و برعکس تجدید نظر خواه خوانده (بدوی مدعی است چک مذکور بابت خرید اتومبیل برای خواهان بوده که در این راستا یک دستگاه اتومبیل کمری GL نقره ای متالیک از طریق نمایندگی ت و به صورت لیزینگی برای خواهان خریداری کرده و سند آن نیز به نام وی منتقل که تصویر شناسنامه مالکیت پیوست گردیده بنابه مراتب دادنامه تجدید نظرخواسته که بر خلاف این معنا و نیز اصول حقوقی صادر گردیده درخور تأیید نیست این دادگاه مستنداً به ماده ۳۵۸ قانون آیین دادرسی مدنی ضمن نقض آن مبادرت به صدور حکم بر بی حقی خواهان صادر و اعلام می نماید. این رأی قطعی است.»
در دادنامه دیگری به شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۰۱۰۰۶۲۸ مورخ ۱۳۹۲/۶/۶ صادره از همین شعبه تصویر دیگری از برداشت مشابه نمایان است تجدید نظر خواهی آقای …..
با وکالت …. به طرفیت آقای …. نسبت به دادنامه شماره ۹۱۰۹۹۷۰۲۱۰۶۰۰۴۳۶ مورخ ۹۱/۶/۱۹ صادره از شعبه ۱۸۸ دادگاه عمومی حقوقی تهران مشتمل بر صدور حکم به بطلان دعوی تجدید نظر خواه به خواسته مطالبه ۴۴۹/۲۴۸/۷۷۱ ریال به انضمام خسارات دادرسی به گونه ای نیست که صحت دادنامه مزبور را مخدوش نموده موجب فسخ و از هم گسیختگی دادنامه تجدید نظرخواسته گردد زیرا مستنبط از ماده ۲۶۵ قانون مدنی اگر کسی وجهی به دیگری می پردازد اصل بر پرداخت دین و ایفای تعهدات و غلبه و ظهور عرفی نیز مؤید این معناست و این خواهان استرداد است که باید خلاف آن را ثابت نماید مع هذا صرف نظر از شهادت گواهان تعرفه تجدید نظر خوانده که بر توافق طرفین بر افزایش سود از بیست درصد به سی درصد را دارد و دلیل موجهی بر جرح آنان اقامه نگردیده مع ذالک از ناحیه تجدید نظر خواه نیز دلیلی بر عدم استحقاق تجدید نظر خوانده در بهره مندی از وجوه واریزی اقامه نگردیده بنابه مراتب دادنامه تجدید نظرخواسته که بر این مبنا صادر گردیده خالی از اشکال و منقصت قانونی است این دادگاه مستنداً به ماده ۳۵۸ قانون آیین دادرسی مدنی ضمن رد تجدید نظر خواهی آن را تأیید مینماید. این رأی قطعی است.
دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۳۷۰۰۷۴۱ مورخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ شعبه ۳۷ دادگاه تجدید نظر استان تهران: دادگاه عالی در مقام رسیدگی تجدید نظری نسبت به دادنامه صادر شده از شعبه ۲۲۱ دادگاه عمومی حقوقی تهران دادن مال به دیگری را اماره بر وجود دین دانسته و خواهان را چون نتوانسته استحقاق خویش به استرداد وجه پرداختی را ثابت نماید بی حق اعلام داشته است.
تجدید نظر خواهی آقای سالف با وکالت آقایان الف الف و رش به طرفیت خانم م.م. با وکالت بعدی آقای الف.ح از دادنامه شماره ۹۱۰۰۰۷۳۴ مورخ ۹۱/۱۱/۴ صادره از شعبه ۲۲۱ دادگاه عمومی (حقوقی) تهران میباشد که به موجب آن تجدید نظرخواه از بابت فیش واریزی به شماره ۴/۵۲۳۲۲۳ مورخ ۹۱/۲/۲ به پرداخت مبلغ ۲۹۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال از بابت اصل خواسته و مبلغ ۱۳/۹۷۱/۰۰۰ ریال بابت خسارت دادرسی و حق الوکاله وکیل برابر تعرفه در حق تجدید نظر خوانده محکوم شده است از توجه به محتویات پرونده نظر به اینکه دادن مال به دیگری اماره وجود دین است بنابراین هرکس پرداختی انجام دهد فرض میشود که دین خود را پرداخته است مگر اینکه استحقاق استرداد وجه مزبور را ثابت کند لذا این دادگاه با تعیین وقت رسیدگی از طرفین دعوی دعوت به عمل آورد و به تجدید نظر خوانده ابلاغ گردید چنانچه دلایل و مدارک دیگری مبنی بر مطالبه طلب خود به میزان ۲۹۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال را دارد در جلسه دادرسی این دادگاه ارائه نماید که نامبرده و وکیل وی در جلسه دادرسی مورخ ۹۲/۷/۱۶ این دادگاه مدارک و دلایل مربوط را ارائه و ابراز نداشتند و حسب صدر ماده ۲۶۵ قانون مدنی هر کسی مال به دیگری بدهد ظاهر در عدم تبرع است ….) یعنی هر پرداختی مستلزم وجود دینی سابق بر آن است و به بیان دیگر هر پرداخت اماره به وجود دین قبلی است لذا بنابه مراتب یاد شده استحقاق تجدید نظر خوانده راجع به استرداد وجه مزبور ثابت نیست بلکه وکلای تجدید نظر خواه دلایلی بر مدیون بودن سابق تجدید نظر خوانده خواهان بدوی ارائه نمودند بنابراین تجدید نظر خواهی منطبق است با بنده از ماده ۳۴۸ قانون آیین دادرسی مدنی لذا با استناد به صدر ماده ۳۵۸ قانون مرقوم با نقض دادنامه تجدید نظرخواسته مستنداً به ماده ۱۲۵۷ قانون مدنی حکم بر بی حقی خواهان بدوی صادر و اعلام میگردد. این رأی قطعی است.
دادنامه شماره ۰۰۱۳۷ شعبه ۲۵ دادگاه عمومی حقوقی تهران شعبه ۲۵ دادگاه عمومی حقوقی تهران: در دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۸۵۰۰۱۳۷ با تکیه بر یکی از مبانی تئوری اماره مدیونیت دعوای استرداد خواهان را نپذیرفته است. در این رأی برقراری حکم ماده ۲۶۵ ق.م در مبحث وفای به عهد مفید معنای پرداخت از بابت ایفای تعهد دانسته شده است:
در خصوص دعوی آقای ع.س با وکالت آقای ح.ن به طرفیت خانم م.ک به خواسته مطالبه مبلغ ۱۲۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال موضوع یک فقره چک بانکی به شماره ۷۲۹۱۴۴ح / ۵۹ مورخ ۸۴/۱۱/۳ با احتساب خسارات دادرسی که پس از واریز مبلغ فوق از طرف خواهان به خوانده خوانده مدعی مدیون بودن خواهان شده و اظهار داشته خواهان در جهت پرداخت دین خود اقدام به واریز وجه به حساب نموده است دادگاه با ملاحظه ماده ۲۶۵ قانون مدنی که در ذیل فصل ششم در سقوط تعهدات و در مبحث اول وفای به عهد آمده است که حکایت از مدیون بودن خواهان در مانحن فیه بوده و خواهان دلیلی بر خلاف ماده مذکور و اظهارات خوانده اقامه و ابراز نداشته است لذا دادگاه مستنداً به ماده فوق و مواد ۱۹۴ و ۱۹۷ قانون آیین دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب در امور مدنی حکم بر بی حقی خواهان صادر و اعلام میدارد. رأی صادره ظرف بیست روز پس از ابلاغ قابل تجدید نظر در دادگاه تجدید نظر استان تهران میباشد.
آرای دیگری نیز از مراجع قضایی بر این محور و با توجه به وضع حکم در مبحث وفای به عهد صادر گردیده است. در همین راستا به موجب دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۷۱۰۰۱۶۲ صادره از شعبه ۱۱ دادگاه عمومی حقوقی تهران آمده است:
در خصوص دعوی خواهان ب.م. با وکالت م.ذ به طرفیت الف.ر.ع به خواسته محکومیت خوانده به پرداخت مبلغ ۲۷۵/۰۰۰/۰۰۰ ریال موضوع یک فقره رسید عادی با احتساب خسارات و هزینه های دادرسی و خسارت تأخیر تأدیه و حق الوکاله وکیل لغایت اجرای کامل دادنامه تحت این عنوان که موکله و خوانده محترم یک ماه قبل از طلاق به صورت تفاهمی تصمیم به متارکه از یکدیگر گرفته اند و مقرر میگردد یک ماه جدا از یکدیگر زندگی نمایند. در این مدت موکله اقدام به فروش یک واحد آپارتمان مسکونی متعلق به خود به نشانی مذکور در پرونده نموده و از ثمن معامله بنابه درخواست خوانده مبلغ ۲۷۵/۰۰۰/۰۰۰ ریال به عنوان قرض الحسنه نموده است وکیل خوانده در دفاع اظهار داشته است رسید مذکور که عنوان داشته گواهی میدهم که از مبلغ فروخته شده یک باب آپارتمان مبلغ ۲۷۵/۰۰۰/۰۰۰ ریال به اینجانب پرداخت گردید و دلالت بر قرض ندارد دادگاه با توجه به جامع اوراق و محتویات پرونده و نظر به اینکه هیچ صراحتی در متن مذکور که دلالت بر قرض نماید مشاهده نمیشود و نظر به اینکه دادن مال به دیگری اماره وجود دین است بنابراین هر کس پرداختی انجام دهد فرض میشود که دین خود را پرداخته است مگر اینکه ثابت کند که مدیون نبوده است. قرار گرفتن ماده ۲۶۵ قانون مدنی در زیر عنوان وفای به عهد نشانه این است که قانونگذار از وفای به عهد و فروع آن بحث میکند بنابراین وقتی که کسی مالی به دیگری میدهد عرفاً چنین استنباط میشود که پرداخت و تسلیم ظهور در مقروض بودن و مدیون بودن پرداخت کننده دارد بنابه مراتب مذکور مستنداً به ماده مرقوم و ماده ۱۲۵۷ قانون مدنی حکم به بی حقی خواهان صادر و اعلام می نماید. رأی صادره ظرف ۲۰ روز از تاریخ ابلاغ قابل اعتراض در محاکم تجدید نظر استان تهران است
دادنامه شماره ۰۰۱۳۷ شعبه ۲۵ دادگاه عمومی حقوقی تهران شعبه ۲۵ دادگاه عمومی حقوقی تهران: در دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۸۵۰۰۱۳۷ با تکیه بر یکی از مبانی تئوری اماره مدیونیت دعوای استرداد خواهان را نپذیرفته است. در این رأی برقراری حکم ماده ۲۶۵ ق.م در مبحث وفای به عهد مفید معنای پرداخت از بابت ایفای تعهد دانسته شده است:
در خصوص دعوی آقای ع.س با وکالت آقای ح.ن به طرفیت خانم م.ک. به خواسته مطالبه مبلغ ۱۲۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال موضوع یک فقره چک بانکی به شماره ۷۲۹۱۴۴ح / ۵۹ مورخ ۸۴/۱۱/۳ با احتساب خسارات دادرسی که پس از واریز مبلغ فوق از طرف خواهان به خوانده خوانده مدعی مدیون بودن خواهان شده و اظهار داشته خواهان در جهت پرداخت دین خود اقدام به واریز وجه به حساب نموده است دادگاه با ملاحظه ماده ۲۶۵ قانون مدنی که در ذیل فصل ششم در سقوط تعهدات و در مبحث اول وفای به عهد آمده است که حکایت از مدیون بودن خواهان در مانحن فیه بوده و خواهان دلیلی بر خلاف ماده مذکور و اظهارات خوانده اقامه و ابراز نداشته است لذا دادگاه مستنداً به ماده فوق و مواد ۱۹۴ و ۱۹۷ قانون آیین دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب در امور مدنی حکم بر بی حقی خواهان صادر و اعلام میدارد. رأی صادره ظرف بیست روز پس از ابلاغ قابل تجدید نظر در دادگاه تجدید نظر استان تهران میباشد.
آرای دیگری نیز از مراجع قضایی بر این محور و با توجه به وضع حکم در مبحث وفای به عهد صادر گردیده است. در همین راستا به موجب دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۷۱۰۰۱۶۲ صادره از شعبه ۱۱ دادگاه عمومی حقوقی تهران آمده است:
در خصوص دعوی خواهان ب.م. با وکالت م.ذ به طرفیت الفرع به خواسته محکومیت خوانده به پرداخت مبلغ ۲۷۵/۰۰۰/۰۰۰ ریال موضوع یک فقره رسید عادی با احتساب خسارات و هزینه های دادرسی و خسارت تأخیر تأدیه و حق الوکاله وکیل لغایت اجرای کامل دادنامه تحت این عنوان که موکله و خوانده محترم یک ماه قبل از طلاق به صورت تفاهمی تصمیم به متارکه از یکدیگر گرفته اند و مقرر میگردد یک ماه جدا از یکدیگر زندگی نمایند. در این مدت موکله اقدام به فروش یک واحد آپارتمان مسکونی متعلق به خود به نشانی مذکور در پرونده نموده و از ثمن معامله بنابه درخواست خوانده مبلغ ۲۷۵/۰۰۰/۰۰۰ ریال به عنوان قرض الحسنه نموده است وکیل خوانده در دفاع اظهار داشته است رسید مذکور که عنوان داشته گواهی میدهم که از مبلغ فروخته شده یک باب آپارتمان مبلغ ۲۷۵/۰۰۰/۰۰۰ ریال به اینجانب پرداخت گردید و دلالت بر قرض ندارد دادگاه با توجه به جامع اوراق و محتویات پرونده و نظر به اینکه هیچ صراحتی در متن مذکور که دلالت بر قرض نماید مشاهده نمیشود و نظر به اینکه دادن مال به دیگری اماره وجود دین است بنابراین هر کس پرداختی انجام دهد فرض میشود که دین خود را پرداخته است مگر اینکه ثابت کند که مدیون نبوده است. قرار گرفتن ماده ۲۶۵ قانون مدنی در زیر عنوان وفای به عهد نشانه این است که قانونگذار از وفای به عهد و فروع آن بحث میکند بنابراین وقتی که کسی مالی به دیگری میدهد عرفاً چنین استنباط میشود که پرداخت و تسلیم ظهور در مقروض بودن و مدیون بودن پرداخت کننده دارد بنابه مراتب مذکور مستنداً به ماده مرقوم و ماده ۱۲۵۷ قانون مدنی حکم به بی حقی خواهان صادر و اعلام می نماید. رأی صادره ظرف ۲۰ روز از تاریخ ابلاغ قابل اعتراض در محاکم تجدید نظر استان تهران است
دادنامه شماره ۱۳۴۳ مورخ ۱۳۹۹/۱۱/۴ شعبه ۲۲ دادگاه عمومی حقوقی تهران: در این رأی دادگاه با تکیه بر مبنای حفظ مصالح عمومی و صیانت از نظم در مراودات اقتصادی به اندیشه اماره مدیونیت گرایش یافته است. مصالح عمومی جامعه یکی دیگر از مبانی مهم در ذهن اندیشمندان حقوقی است که برای توجیه دیدگاه مزبور ارائه میدهند در بخشی از این رأی آمده است:
… اگر چه مدیون بودن امری عدمی است و امر عدمی قابل اثبات نیست ولی امر عدمی به همراه لازمه وجودی قابل اثبات است و اصل بر عدم بخشش است و اعطای قرض الحسنه نوعی احسان و احسان خلاف اصل است و پرداخت میان دو شخص که روابط معاملاتی دارند ظهور در ادای دین دارد و مصلحت عمومی حفظ نظم در مراودات و مبادلات اقتضا دارد از مالکیت متصرف فعلی حمایت شود و متقاضی استرداد وجه مدعی تلقی شود.
دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۳۳۰۰۴۱۷ مورخ ۱۳۹۲/۴/۲ شعبه ۳۳ دادگاه تجدید نظر استان تهران: در این دادنامه و در رأی شماره ۱۲۰۸ مورخ ۱۳۹۱/۱۲/۷ صادر شده از شعبه ۸۷ دادگاه عمومی حقوقی تهران دادگاه های نخستین و تجدید نظر پرداخت وجه را نشانه ادای دین دانسته و دعوای پرداخت کننده را قابل استماع ندانسته اند تمایز این آرا با آرای مشابه در نوع تصمیم اتخاذی است. مراجع صادر کننده با اتخاذ تصمیم شکلی دعوا را رد کرده اند اما در آرای مشابه دادگاه ها وارد ماهیت دعوا شده و حکم به بی حقی خواهان دهنده مال صادر نموده اند. متن دادنامه مرجع بدوی به قرار زیر است:
در خصوص دادخواست آقای ص.ص. با وکالت آقای م.ب. به طرفیت آقای م… به خواسته مطالبه مبلغ ۱۲۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال بابت قبوض بانکی شماره ۷۷۲۰۶ و ۳۸۸۵۲۰ بانک صادرات با احتساب خسارات دادرسی و تأخیر تأدیه، خواهان مدعی است جهت ارسال کالا وجوه را به حساب بانک خوانده واریز کرده لیکن خوانده از ارسال کالا امتناع کرده لذا مستحق اعاده وجوه است خوانده منکر ادعای خواهان است و به روابط وی با خود در خارج از کشور استناد کرده که پول را جهت تقدیم به او به حساب خوانده ریخته است و وی به تعهدش در همان موقع عمل کرده است این دادگاه قطع نظر از اینکه واریز وجه به حساب خوانده را ناشی از اعتقاد بهدین میداند کما اینکه عدم اقدام خواهان در مراجعه از سال ۸۷ تاکنون نیز قرینه ای بر این مدعی است و نظر به اینکه حسب ادعای خواهان بین ایشان و خوانده قرارداد خرید کالا منعقد شده است هرچند به صورت شفاهی پس با وصف تحقق عقد خواهان صرفاً میتواند الزام به انجام تعهد مبنی بر تحویل کالا را از خوانده درخواست کند و بنابه مراتب دعوی اعاده وجه موجب قانونی نداشته و مستنداً به ماده ۲ قانون آیین دادرسی مدنی قرار عدم استماع آن صادر می گردد. این قرار ظرف ۲۰ روز در دادگاه تجدید نظر استان تهران قابل اعتراض میباشد.
اندیشه «اصل عدم مدیونیت»
در برابر اندیشه اماره مدیونیت عده دیگری از حقوقدانان و همسو با ایشان بخشی از رویه قضایی برداشت دیگری از ماده ۲۶۵ ق.م ارائه میدهند. در این طیف و نحله فکری در برداشت از ماده مرقوم فرض قانونگذار بر مدیونیت پرداخت کننده و دهنده مال نیست بلکه در این حکم اصل عدم که از اصول مهم و بنیادی فقهی است تبلور یافته است؛ اصلی که به پشتوانه عقل و سیره عقلا روش معمول در مناسبات مسلمین بوده و مورد تأیید فرقه های مختلف اسلامی است کاربرد این اصل آن است که مشکل گشا و رافع ابهام است بنابراین چنانچه شخصی به دیگری مالی تسلیم نماید یا وجهی پرداخت کند در مقام مطالبه تنها باید دلیل تسلیم و پرداخت را نشان دهد. اگر خوانده ایستادگی نموده و از تسلیم خودداری ورزد و مدعی مالکیت بر مال مورد مناقشه شود ناچار به اثبات مالکیت خویش است و در غیر این صورت اصل عدم تبرع در پرداخت بوده و عدم دین خواهان مقصود خواهد بود.
دادگاه در رویارویی با دعوای استرداد مال باید شرایط عام دادخواهی ذی نفع بودن خواهان دلیل سمت تقدیم دادخواست ذکر دلیل ادعا پرداخت هزینه دادرسی و دیگر تشریفات دادرسی مدنی را بررسی و احراز نماید. چنانچه دلیل پرداخت و تسلیم مال پیوست دادخواست باشد از این حیث دادخواست صحیح و دعوا شنیدنی است الزام خواهان به ارائه دلیل استحقاق برای استرداد مال چه اینکه اثبات امر عدمی میسور نبوده و با منطق دادرسی و روش معقول و متعارف اثبات سازگاری ندارد حکم ماده ۲۶۵ ق.م روشن و دقیق است. اصل عدم تبرع است و اگر دهنده مال نسبت به گیرنده مقروض نباشد حق استرداد دارد.
بنابراین ماده ۲۶۵ ق.م از جمله احکام قانونی است که یکی از اصول عملیه را یادآور شده و هیچ دلالتی بر اماره مدیون بودن پرداخت کننده ندارد. شیوه رایج در رویارویی با موضوعی که گمان و دودلی قاضی را بر می انگیزد تمسک به اصول عملیه است. اینکه خواهان دهنده مال پیشتر به خوانده مدیون بوده یا خیر وابسته به اثبات مدیونیت پیشین از سوی خوانده مدعی) است. اگر دلیلی مفید این معنا اقامه نشود و برای قاضی شک و گمان باقی باشد او ناگزیر به جریان اصول عملیه و فرض برائت ذمه خواهان است.
مبانی نظری اندیشه اصل عدم مدیونیت
پیروان اصل عدم مدیونیت در توجیه دیدگاه خود به چند دلیل اثباتی و مبانی نظری و عرفی استناد میورزند ایشان قرائت دقیق از ماده ۲۶۵ ق.م و سازگاری دعوای مبتنی بر آن با اصول عملیه عرف ،اجتماعی عدالت، اخلاق و انصاف را منجر به پذیرش اصل عدم مدیونیت میدانند توجیه طرفداران اماره مدیونیت در این پایگاه نظری نادرست و مبانی اندیشگی ایشان پذیرفتنی نیست. برعکس دلایل روشنی وجود دارد که مقصود قانونگذار را در این حکم استحقاق دهنده در بازیافت مال میداند برخی از این دلایل به شرح زیر است:
1) تکلیف غیر منطقی به خواهان دعوا برای اثبات امر عدمی
بر پایه دیدگاه مخالف خواهان برای جریان دعوای خود ناگزیر به اثبات مدیون و متعهد نبودن خود نسبت به خوانده میباشد صرف ابراز دلیل به اینکه همین مال مورد مناقشه پیشتر از سوی او به خوانده تسلیم شده و حتا اقرار خوانده به این امر کافی نبوده بلکه اثبات ادامه مالکیت بر مال و مدیون نبودن در قبال خوانده ضروری است؛ زیرا دادن مال از سوی خواهان اماره بر مدیونیت است. با این وصف چنین اماره ای یک اماره ساقط نشدنی است. تکلیف خواهان به اثبات خلاف چنین اماره ای تکلیف مالایطاق است؛ زیرا اثبات عدم مدیونیت ناممکن است و اساساً عدم مطلق قابل اثبات نیست.»
از طرف دیگر برای امر عدمی مزبور معمولاً نمیتوان ملازم وجودی پیدا کرد که با اثبات آن امر عدمی به طور غیر مستقیم ثابت شود. بنابراین اندیشه اماره مدیونیت در عمل اصحاب دعوا را در مسیری نامتوازن سوق میدهد. خوانده متصرف بر مال که خود به مالکیت پیشین طرف دعوا اذعان دارد به جای آنکه به عنوان مدعی دلیل بر مشروعیت مالکیت خود اقامه کند با تکیه بر اماره مزبور این مسئولیت را متوجه خواهان میسازد و خواهان ناتوان در اثبات امر عدمی به نحو طبیعی ناکام در دعوا خواهد بود مگر آنکه خوانده به میل خود مال را در اختیار خواهان قرار دهد که این نتیجه از دو حال خارج نیست یا موضوع به صلح و سازش پایان یافته که مناقشه و دخالت دستوری دادگاه منتفی است و یا باید گمان به محجور بودن خوانده در پذیرش چنین زیانی داشت.
طرفداران اماره مدیونیت به این ایراد واکنش نشان میدهند. آنها بر این باور هستند که اولاً اثبات عدم مدیونیت مدعی غیر ممکن نیست و مانند بسیاری از امور عدمی با اثبات یک امر وجودی میسر است چنانکه میتوان اثبات کرد که وجه برای خرید چیزی داده شده است نه در مقام انجام تعهد و اثبات به همین مقدار به مقصود کفایت می کند. لذا امر عدمی به همراه لازمه وجودی قابل اثبات است. ثانیاً در موارد متعددی قانونگذار اثبات امر عدمی را به عهده مدعی نهاده است.
برای مثال طبق ماده ۹۵ ق.م اثبات عدم استحقاق با مدعی است. بر اساس ماده ۶۱۴ ق.م اثبات عدم تفريط در رابطه امین و صاحب مال با امین است مطابق ماده ۶۴۰ ق.م هم اثبات عدم تفریط در رابطه معیر و مستعیر با مستعیر است. همچنین میتوان به حکم ماده ۱۲۱۰ ق.م توجه نمود که مقرر داشته هیچ کس را نمیتوان بعد از رسیدن به سن بلوغ به عنوان جنون یا عدم رشد محجور نمود مگر آنکه عدم رشد یا جنون او ثابت شده باشد. … در این مقرره اثبات عدم رشد که یک امر عدمی است به مدعی واگذار شده است. از این استقرای مختصر به خوبی بر می آید که اثبات امر عدمی امکان پذیر است و بعد عقلی و عرفی یا عادی ندارد.
2) اصل برائت
اصل برائت از مهمترین و کاربردی ترین اصول عملیه در استنباط فقهی احکام و از فروعات اصل عدم است بر پایه این اصل هرگاه در وجود حق یا دینی گمان و تردید ایجاد شود حق و عدم دین فرض میشود خواه منشأ تردید وجود حکم قانون باشد که آن را شبهه حکمیه گویند مانند آنکه در وجود قانونی که عمل شخص را منشأ حق یا دین قرار داده باشد شک شود و یا منشأ آن تردید در واقع شدن موضوع و یا از سوی شخص ادعایی باشد مانند اینکه تردید شود فلان شخص مالی را تلف کرده است.»
اصل برائت در مقررات فراتقنینی اصل ۳۷ ق.ا)، تقنینی و فروتقنینی جلوه روشن تری از اصل عدم یافته است. ماده ۱۹۷ ق.آ.د.م در شناسایی و ثبت این اصل مقرر میدارد اصل برائت است بنابراین اگر کسی مدعی حق یا دینی بر دیگری باشد باید آن را اثبات کند در غیر این صورت با سوگند خوانده حکم برائت صادر خواهد شد.»
پیروان اندیشه اصل عدم مدیونیت خوانده دعوای استرداد را مدعی به حساب می آورند؛ زیرا قول او در برابر اصل قرار دارد. اصل بر عدم بدهکاری و مدیون بودن است. خوانده ادعا دارد که خواهان بابت دین یا الزام قانونی و یا قراردادی مال را به او داده است. پس ناگزیر است که وجود دین نزد خواهان دهنده مال را ثابت کند.
گیرنده نمیتواند موقعیت خویش در دعوا را موجب دگرگونی وصف مدعی و مدعی علیه قرار دهد. در جریان دعوا ممکن است بارها بار دلیل از دوش خواهان به دوش خوانده وارد شود و در هر مرتبه موقعیت ایشان از حیث مدعی و مدعی علیه تغییر یابد. در این شرایط کسی که قول خلاف اصل جاری می سازد مدعی است و در اثبات موضع خویش باید دلیل اقامه کند اینکه چون دعوا از سوی خواهان استرداد نماید. مطرح شده پس او مدعی است و این قید کلی که مدعی باید دعوای خود را اثبات موجب بهره مندی همیشگی خوانده از اصل برائت نمیشود.
به اقتضای قاعده الاصل دلیل حيث لا دليل له خواهان با اثبات تحویل مال به خوانده موقعیت خویش را از حالت مدعی خارج ساخته است و حال خوانده است که باید ثابت کند خواهان مال مورد نزاع را بابت دین و تعهد به او داده است. فرض عقلی و عرفی دادن مال از بابت دین و اماره تصرف یارای برابری با اصل برائت را ندارد. تصرف امروز خوانده و اماره ید تاب معارضه و توان موازنه اثباتی را در نبرد با مالکیت پیشین خواهان اصل عدم مدیونیت و اصل برائت ندارد.
پیروی از اصل برائت و این شیوه فصل خصومت همواره در فقه امامیه جاری بوده است به طوری که هرگاه بین دهنده مال و گیرنده قول مخالف هم دیده شده گفته دهنده برتری داده شده است. در این راستا میتوان به روایت منسوب به امام ابالحسن (ع) استناد کرد پرسش مربوط بود به مناقشه بین دو شخص که یکی هزار در هم به دیگری داده و گیرنده مال را تلف نموده بود دهنده مدعی قرض دادن بود و گیرنده مدعی ودیعه امام (ع) در پاسخ فرمودند دادن مال بر دریافت کننده لازم است مگر اینکه او بر ودیعه بودن آن دلیل اقامه کند.
عقل و منطق قول دهنده را در بازخوانی قصد و نیت دو طرف هنگام دادن مال مرجح میداند گیرنده صلاحیت ندارد تا نظر و دیدگاه طرف دعوا را از انجام عملی قرائت کند مگر آنکه در این گزارش دلیل و برهان اقامه کند.
3) سازگاری با عرف
عرف منبعی قابل اتکا در یافتن نهان بسیاری از پدیده ها و قدیمی ترین پایگاه داده و نماینده حق است که همچنان هدایتگر مقنن و دادرسان است. ارزش عرف برای درک حقیقت احکام از سوی شارع و قانونگذار به شایستگی شناسایی شده است. ماده ۲۲۴ ق.م به شکلی برجسته سهم عرف را در تحلیل عقود و قراردادها بیان می دارد: الفاظ عقود محمول است بر معانی عرفیه» نقش عرف در مناسبتهای مهم دیگر به خوبی نمایان است از جمله در مواد ۱۴۱، ۲۲۰ ۲۲۱ ۶۴۴ ۶۳۹ ۵۵۵ ۵۴۹ ،۵۴۸ ۴۱۷ ،۳۸۲ ،۳۷۵ ،۳۵۸ ،۳۵۷ ،۳۵۶ ۲۸۰ ،۲۲۵ ۶۶۶ و ۹۵۰ قانون مدنی.
کارکرد عرف در تحقق حکم ماده ۲۶۵ قانون مدنی مورد توجه مفسران قانون مدنی قرار گرفته است. هر دو گروه طرفدار اماره مدیونیت و اصل عدم مدیونیت عرف و رفتار متعارف نزد شهروندان را توجیه گر پندار خود معرفی می کنند.
دیدگاه نخست به عرف مبتنی بر عقل و تدبیر و انتظارات اجتماعی در وضع کنونی استناد میجوید و دادن مال بدون وجود دین یا تکلیف قانونی و الزام قراردادی را خلاف عقل و منطق میداند اما دیدگاه دوم بر پایه همین عرف دادن مال بدون قيد الزام به بازگرداندن و بدون ثبت و ضبط قرارداد و تعهد گیرنده را ممکن میداند.
پرداخت موضوع بحث به نحو معمول ناشی از روابط دوستانه و خیرخواهانه است و یک رابطه حقوقی منظم و تابع تشریفات مبنای آن نیست. در چنین وضعیتی کسی که وجهی پرداخت میکند تحت تأثیر حس نوع دوستی و کمک خیرخواهانه است و گیرنده اغلب دوست ،آشنا ،فامیل همکار همسایه و افرادیاز این دست است. در چنین رابطه ای شرم و حیا اجازه ثبت و ضبط قرارداد و تنظیم تعهد را نمیدهد به واقع دغدغه خلف وعده از سوی گیرنده و مسترد ننمودن مال دریافتی یا معادل آن در اندیشه دهنده خطور نمی کند.
این یک واقعیت کتمان ناپذیر است و مقررات موضوعه باید به آن احترام بگذارد به طوری که مقنن در حکم مورد بحث به آن توجه کرده و عرف و فرهنگ جاری در مناسبات این چنینی را شناسایی نموده است.
از سویی الزام شهروندان به ثبت و ضبط روابط حقوقی در هیچ مقرره ای نیامده و حتا در پاره ای از مقررات به سند عادی فاقد امضا اعتبار داده شده است مواد ۱۲۹۷ و ۱۲۹۸ ق.م. بنابراین بر قراردادهای شفاهی آثار قانونی مترتب است و چالش فراروی آن اثبات وقوع است که با ارائه رسید پرداخت یا اقرار خوانده به دریافت مال از خواهان این تردید مرتفع میشود هر چند در قانون ثبت اسناد و املاک ثبت رسمی عقود و معاملات در مواردی اجباری دانسته شده مواد ۴۶ ۴۷ و (۴۸) و آثار ممتازی به این وسیله اثباتی داده شده است مواد ۲۲، ۷۱، ۷۲ و ۷۳ قانون مزبور و مواد ۱۲۹۰ ، ۱۲۹۲ ، ۱۳۰۵ و ۱۳۰۹ ق.م اما همچنان رغبت مردم به تنظیم معامله و مراوده اقتصادی با سند عادی است به جهت اینکه دسترسی به اسناد عادی راحت تر بوده و نیاز به تحمل تشریفات ندارند وانگهی قانونگذار هم از احترام به آن دست برنداشته است. در تعارض بین سند عادی و سند رسمی هم دیدگاه امکان رویارویی سند عادی با سند رسمی مؤخر بر دیدگاه مخالف با لحاظ رژیم حقوقی موجود جایگاه مطلوبتری در رویه قضایی دارد.
بنابراین عرف ناشی از فرهنگ عمومی جاری و عرف ناشی از اندیشه های حقوقی و احکام قانونی در امکان استناد به مناسبات شفاهی یا قول و قرار ثبت نشده به گونه ای است که پشتیبان دهنده مال بوده و اقدام او را نه تنها سرزنش نمیکند بلکه به هنگام مناقشه مشمول توجه و رسیدگی میداند.
4) برخورد هوشمندانه با مقرره مرتبط خارجی
در وضع ماده ۲۶۵ ق.م قانونگذار به دستاورد مقنن فرانسوی در حکم ماده 1235 قانون مدنی فرانسه (پیش از دگرگونی سال ۲۰۱۶) توجه داشته است. واژه Suppose واژه محوری در این مقرره است که در ادبیات حقوقی فرانسه دارای دو معنا است یکی مفروض داشتن و دیگری لازم دانستن چنانچه معنای نخست از آن برداشت شود مفاد ماده چنین خواهد بود در هر پرداختی وجود دینی مفروض است ….. با این وصف مفاد ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی قدیم فرانسه تأسیس اماره مدیونیت دهنده مال به گیرنده آن خواهد بود که حتا در این صورت نیز نمی توان ماده ۲۶۵ قم ایران را حمل به تأسیس چنین اماره ای نمود؛ چه آنکه نویسندگان قانون مدنی ایران با ظرافت خاصی این قسمت از عبارت ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی فرانسه را هنگام اقتباس تغییر داده و به جای عبارت در هر پرداخت وجود دینی مفروض است …. یا …. هر پرداخت وجود دینی را لازم دارد …… عبارت «هر کس مالی به دیگری بدهد ظاهر در عدم تبرع است …. را در ماده ۲۶۵ قانون مدنی ایران آورده اند.
با دقت در معنای جمله دوم این ماده یعنی چیزی که بدون وجود مدیونیت پرداخت شود قابل استرداد است میتوان استنباط کرد که منظور از جمله اول این بوده که هر پرداخت وجود دینی را لازم دارد …. زیرا اگر معنای جمله اول این باشد که در هر پرداختی دینی مفروض است مناسبت این جمله با جمله دوم یعنی چیزی که بدون وجود مدیونیت پرداخت شود قابل استرداد است ضعیف به نظر میرسد جمله مناسب در این فرض این است که دهنده آن شیء نمی تواند آن را استرداد کند مگر اینکه خلاف مفروض یعنی عدم مدیونیت خود را اثبات کند. لذا آنچه به این ترتیب از ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی فرانسه قبل از اصطلاحات ۲۰۱۶ به دست می آید بیش از این نیست که هر پرداختی دینی لازم دارد و چیزی که بدون وجود دین پرداخت شده است قابل استرداد خواهد بود. با این توصیف مطابق با ماده 265 قانون مدنی اگر شخص مالی به دیگری بدهد می تواند آن را استرداد کند.
5) سازگاری با نظام ادله اثبات
مطابق ماده ۱۲۵۷ ق.م هر کس مدعی حقی باشد باید آن را اثبات کند و مدعی علیه هرگاه در مقام دفاع مدعی امری شود که محتاج به دلیل باشد اثبات امر بر عهده او است. روشن است که خواهان به عنوان مدعی در دعوای مبتنی بر ماده ۲۶۵ ق.م تکلیف دارد دلیل مالکیت سابق و دادن مال به خوانده را اقامه کند. از این پس بار دلیل بر دوش خوانده سنگینی میکند و چنانچه او مدعی شود که خواهان بابت دین یا تعهدی مال را به او داده است باید این امر را مطابق معیارهای دادرسی ثابت نماید.
در مناقشه بر سر وجود دین یا عدم آن اصل بر عدم بدهکاری است. در این رویارویی خوانده در مقام مدعی قرار گرفته و عهده دار اثبات امری است که در مقام دفاع به آن تمسک جسته است. طرفداران پندار اماره مدیونیت، یکی از مبانی دیدگاه خود را سازگاری با قاعده عمومی مربوط به اثبات دعوا اعلام داشته اند، اما با سرپیچی از این معیار درست به جای خوانده مدعی امر تازه یعنی مدیون بودن خواهان و پرداخت در راستای (دین به سوی خواهان مدعی علیه در این ادعا) متمرکز شده اند. موقعیت دادرسی خواهان دهنده مال همواره او را در مقام مدعی قرار نمیدهد بلکه چون او از عهده اثبات ادعای پرداخت پیشین برآمده با حدوث پدیده جدید و ادعای متقابل خوانده نقش منکر را دارد و منطق دادرسی و نظام اثبات دعوا خواهان را مکلف به اثبات نادرستی ادعای خوانده نمی داند.
6) همسویی با ماده ۳۷ قانون مدنی
ماده ۳۷ ق.م مقرر میدارد اگر متصرف فعلی اقرار کند که ملک سابقاً مال مدعی او بوده است در این صورت مشارالیه نمیتواند برای رد ادعای مالکیت شخص مزبور به تصرف خود استناد کند مگر اینکه ثابت نماید که ملک به ناقل صحیح به او منتقل شده است. در تحلیل این ماده به چند نکته باید توجه داشت:
1-6- سیاق ماده ۳۷ ق.م و مقررات مندرج در فصل اول قانون مدنی حکم ماده را معطوف به ملک نموده است در حالی که همین معیارها حکم ماده ۲۶۵ ق.م را به اموال منقول و وجه نقد سوق میدهد با این وصف اماره ید در دعوای مبتنی بر هر دو حکم ناتوان است برابر حکم ماده ۳۷ ق.م اماره تصرف تاب برخورد با دلیل اثباتی اقرار را نداشته و از سبد مستندات متصرف بیهوده بیرون میجهد و برابر ماده ۲۶۵ ق.م اماره تصرف در برابر اقرار به مالکیت پیشین دهنده یا انتقال همان مال از سوی او کارایی و توان اثباتی خود را از دست میدهد.
2-6- حکم ماده ۳۷ ق.م ممکن است به سود حکومت مالکیت سابق بر تصرف فعلی مورد استفاده قرار گیرد؛ زیرا اثر اقرار چیزی جز اثبات مالکیت سابق نیست ولی مشهور آن را ویژه اقرار میداند و دلیل قانع کننده ای ندارد.
3-6- اقرار خوانده به مالکیت پیشین خواهان در دعوای خلع ید هنگامی که ملک دارای سند رسمی مالکیت به نام غیر خواهان است سودی برای او در پی ندارد؛ زیرا در این دعوا به نحو خاص و استثنایی قانونگذار خواهان دعوا را ناگزیر به دلیل ویژه یعنی سند رسمی نموده و اقرار خوانده به مالکیت قبلی خواهان در برابر سند رسمی ناسازگار با این دلیل نتیجه ای نخواهد دیوان عالی کشور داشت (رأی وحدت رویه شماره ۶۷۲ مورخ ۱۳۸۳/۱۰/۱ هیأت عمومی دیوان عالی کشور)
گذشته از واقعیتهای حقوقی یاد شده باید حکم ماده ۳۷ ق.م را مقوم دیدگاه اصل عدم مدیونیت دانست همان طور که پیروان اماره مدیونیت پافشاری می نمایند بر زیبنده نبودن قالبهای حقوقی متفاوت در بستر یک قانون موضوعه و یک نظام حقوقی و برای توجیه پندار خود همسویی با قالبهای مشابه را مطرح می سازند بر همین منهج وقتی خوانده دعوا به تعلق پیشین مال مورد نزاع به خواهان اقرار میکند اما حال به تصرف فعلی و انتقال مال از سوی او ادعا می نماید، نباید هیچ یک از این دو را کافی در مالکیت او پنداشت؛ زیرا اماره تصرف تاب برخورد با اقرار به مالکیت قبلی خواهان و عدم ارائه دلیل بر قطع این مالکیت را ندارد و انتقال مال هم قولی خلاف اصل بوده و برابر اصل عدم وجاهت حقوقی نخواهد داشت.
به عبارتی جریان دو حکم مواد ۳۷ و ۲۶۵ ق.م نسبت به موضوعی واحد در صورت پیروی از دیدگاه اماره مدیونیت منجر به دو نتیجه ضد هم میشود؛ فرجامی که دور از رویکرد منطقی قانونگذار خردمند است پیشنهاد برخی حقوقدانان صاحب نظریه اماره مدیونیت مبنی بر تسری حکم ماده ۳۷ ق.م به مواردی که مالکیت قبلی از طریق دیگر دلایل اثبات غیر از اقرار ثابت شود، دوگانگی در نتایج این دو مقرره را بیشتر میکند.
7) پیوند با اخلاق
دانش حقوق بنیان یافته تا از فضیلت ها نگهبانی کند ارج نهادن به فضیلت ها خاستگاه اخلاقی دارد؛ اخلاقی که جلوه گاه زیباترین قواعد حقوقی است. تمایز اخلاق با حقوق به عنوان اخلاق به نظم درآمده و قواعد پشتیبان هنجارهای رسمی موجب نمی شود تا راه این دو از هم جدا شود و هر یک هدف جداگانه ای را در پیش گیرد. به واقع حقوق سرکوبگر اخلاق ارزش ندارد اخلاق شالوده و سرچشمه جریان قواعد حقوقی است نقش اخلاق در کالبد حقوق به سان خونی است که در رگ انسان زنده جاری است. حقوق از فضیلتی سخن میگوید که رسوب تاریخی اخلاق اجتماعی است.
جای شگفتی است بزرگانی که دلهره زدودن اخلاق در عرصه حقوق را داشته و اخلاقی شدن حقوق را آرمان والای انسانیت دانسته و از گشایش هر روزنی برای نفوذ اخلاق در حقوق خشنود بودند در این مجادله تفسیری را برگزیدند که نتیجه آن کم رنگ شدن اخلاق و درماندگی اهل احسان و فضیلت خواهی است؛ چه پرداخت مال و وجه به دیگری بدون تنظیم قرارداد و الزام طرف به استرداد در هنگام مطالبه رفتاری است که اخلاق مداران و پاکان جامعه بروز میدهند. این خوی نیکو از سرشت خودخواهان و فزون خواهان به دور است. حقوق اخلاقی و آرمانی قواعدی را بر می گزیند که اهل احسان و خوبان جامعه را پشتیبانی کند و آنها را در این مسیر بدگمان نکند و قلمرو اخلاق و رفتار انسان دوستانه را گسترش دهد و موج نوع دوستی و همیاری را شتاب بخشد.
در این ماجرا پرداخت کننده دو خصلت نیک را هم زمان تجلی میبخشد هم نیاز مالی گیرنده را با طبع گشاده برآورده میسازد و هم به اندوخته معنوی و شخصیت و وفامنشی او احترام میگذارد تلخ و دشوار است که قاعده ای در حقوق برای سرکوب چنین رفتار پسندیده ای وضع و جاری شود.
نقد دیدگاه اصل عدم مدیونیت
اندیشه اصل عدم مدیونیت هم در رویارویی با نمونه های بیرونی همواره قوی و پاسخگو نیست. پیروان این دیدگاه از یک سو در تحلیلهای مورد نظر و در برخورد با قالبهای مشابه دچار دگرگونی میشوند و دوالیته آشکار بروز می دهند و از دیگر سو برای پوشش روابطی که در سیطره قاعده قرار میگیرد پاسخ درخوری ندارند. اصل عدم مدیونیت توان برقراری عدالت و اقناع خاطر دادرس را حداقل در شمار زیادی از نمونه ها ندارد به همین جهت در رویه قضایی نهادینه نشده و در نزد بسیاری از دادرسان متروک مانده است. اندیشمندان جدید و دکترین مترقی امروز هم از آن فاصله گرفته و برای پاسخ بهتر به آفرینه قانونگذار دست برده و معنای واژگان و عبارتها را به میل خویش دگرگون مینمایند.
تلاش مفسران تازه در نسبت پندار خود به قانونگذار با ظاهر ماده ناهماهنگ است. داوری منطقی در مناقشه دهنده و گیرنده مال که هیچ یک دلیل در اثبات مالکیت خود ندارد میانه ای با اندیشه اصل عدم مدیونیت ندارد. اما از آن سو برداشت بیرونی ناتوان است. مخالفان هم با حکم صریح قانونگذار ناسازگار است و در پاسخ به همه نمونه های در نقد این دیدگاه میتوان تحلیلهای گوناگون ارائه داد و سستی و ناکامی آن را عریان ساخت؛ تحلیلهای نظری منطقی و چالشهای عملی که دورنمای آن وادار ساختن مقنن به اصلاح حکم مورد بحث است همان طور که قانونگذار خارجی در سال ۲۰۱۶ برای تعدیل دو انگاریها و جلوه منطقی قاعده الهام بخش (ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی اسبق فرانسه) معمول داشت.
انتقادهای صورت گرفته بیشتر از پایگاه نظری گروه مخالف برآمده و در مواردی با واقعیتهای موجود آمیزش مییابد.
- طرفداران اصل عدم مدیونیت با اینکه اثبات عدم مدیونیت را منتفی می پندارند زیرا اثبات عدم مطلق محال است اما نسبت به قالب مشابه یعنی حواله موضع دوگانه اتخاذ میکنند به باور ایشان محیل در صورتی میتواند مال موضوع حواله را از محتال مسترد نماید که ثابت نماید به محتال مدیون نبوده است؛ زیرا ظاهر در حواله مدیون بودن صادر کننده حواله نسبت به گیرنده است.» اگر اثبات عدم مدیونیت به جهت عدمی بودن فرض مقدور نیست این دیدگاه در باب حواله هم به سبب وحدت موضوع باید تکرار شود. دوگانگی در پاسخ به ابهامی واحد با دو مصداق مختلف بنیاد متزلزل گفتمان مزبور را نشان میدهد.
- رویه قضایی بنابه اصل خواهان دعوا را مدعی میداند. کسی که در پی زیادتی و برهم زدن تعادل موجود است دهنده مال است که با ادعای مالکیت مدعى عدم استحقاق خوانده است و در این تکاپو در پی افزایش اندوخته خویش است. پس تکیه بر اصل برائت و برخورداری خواهان مدعی از آن از نظر گروه مخالف ناموجه و ساختار شکن است خوانده در برابر قول تازه مدعی مالکیت ایستاده و به مشروعیت مالکیت خود با تکیه بر اماره تصرف پافشاری مینماید. اصل برائت پشتیبان کسی است که قول او برابر قول مدعی قرار میگیرد. بنابراین خوانده گیرنده مال در این مقام نقش نافی را دارد و نافی را نفی کافی است.
- عرفی که مورد استناد پیروان اصل عدم مدیونیت قرار میگیرد تطبیقی با هیچ یک از گونه های تعریف شده عرف ندارد نه عرف عمومی است نه عرف خاص است نه عرف موضوعی است نه عرف شخصی است و نه عرف معاملاتی عرف نوعی هم نیست؛ چه بازخوانی اراده فرضی طرفین بی نیاز از پیش بینی در قرارداد و وابسته به وجود نشانه هایی است که در این مقام دیده نمیشود. از سویی اثبات این عرف با استناد کننده است و خوانده تکلیفی در این خصوص ندارد. تکیه بر عرف اگر به منظور بهره از شیوه رایج رفتار شهروندان در مناسبات اقتصادی است از یک سو باید بین مردمی که خرد و هشدارهای قانون را ملاک عمل قرار داده و بر آن پایه فعل و انفعالی در روابط اجتماعی بروز میدهند مبنا و مورد توجه باشد و از سوی دیگر در رفتارهای دو یا چندگانه عرف بر رفتاری صدق یابد که پیرو بیشتری دارد. با این وصف رفتار خردمندانه در واقع ثبت و ضبط رابطه حقوقی و تعهد طرف به بازگرداندن مال دریافتی است توافق و معامله شفاهی و اطمینان به اخلاق مداری طرف متعهد نزد خردمندان و بیشتر مردم متروک است شیوه متعارف و پسندیده تنظیم مناسبات مالی است در مقام داوری نیز جامعه جانب گیرنده را می گیرد. قول شخص سهل انگار و بی اعتنا به هنجارهای حقوقی نزد خردمندان و آگاهان جامعه تاب پذیرش ندارد چنین شخصی ناچار به پذیرش نتایج کرده ناسنجیده خویش است.
- ظاهر و سیاق عبارت قانونگذار به رغم استناد پیروان اصل عدم مدیونیت هیچ دلالتی بر مدیونیت خوانده ندارد متن ناتوان از پاسخ به این پرسش اساسی است که در مناقشه بر سر استرداد مال داده شده آیا دهنده مال باید برای عدم نسبت به آن مال یا وجه اثبات نماید؟ مدیونیت خود دلیل بیاورد یا گیرنده باید برای امتناع از استرداد استحقاق خود را نسبت به آن مال یا وجه اثبات نماید. آنچه از ماده ۲۶۵ ق.م استخراج میشود اصل عدم است که در قسمت نخست ماده آمده است. قسمت دوم ماده صراحتی به اماره مدیونیت یا اصل عدم مدیونیت ندارد و تنها تبلور قاعده علی الید است. با این وصف برداشت مدیونیت گیرنده خلاف اصل عدم تقدیر است. به موجب این اصل اگر احتمال تقدیر در احکام متکلم داده شود اما دلالتی بر تقدیر وجود نداشت باشد باید اصل را بر عدم تقدیر بنا نهاد.
- حکم قانونگذار در ماده ۲۶۵ ق.م ارتباطی با قواعد اثبات دعوا نداشته و تنها دو گزاره ماهوی عدم تبرع و علی الید را مطرح میسازد. مأموریت مقنن در وضع احکام ماهوی متمایز از وضع احکام شکلی است بیان قواعد اثبات ادعا و دفاع در زمره وظایف مقنن شکلی قرار دارد به طوری که مقررات دادرسی مدنی طرز شکل گیری دعوا و دلایل دادخواست و شیوه رسیدگی به دلایل را مقرر داشته است. برای مثال ماده ۵۱ ق.آ.د.م به شرایط دادخواست دلایل و وسایل اثبات ادعا می پردازد. پس بیان موقعیت مدعی و مدعی علیه از زبان مقنن ماهوی دور از منطق قانونگذاری و مأموریت تقنین است و این مناسبت از طرز بیان حکم استفاده نمیشود.
- تثبیت این نتیجه از حکم قانونگذار در ماده ۲۶۵ ق.م که به صرف ارائه دلیل دایر بر مالکیت پیشین مدعی با تسلیم مال از سوی او به خوانده دعوای ستاندن شنیدنی خواهد بود موجب میشود که دادگستری با انفجار دعاوی روبه رو شود. با انباشت پرونده ها وضع دادگاه ها از حالت کنونی وخیم تر خواهد شد. انتقال دهندگان کالا فرصت مییابند هر روز به بهانه های واهی و با رؤیای چنگ انداختن دوباره به اموال انتقال یافته به دیگران دعوا را صرفاً به این بهانه که اصل عدم بخشش و تبرع است به دادگاه ها بکشانند. از سویی ثبات معاملات به هم خواهد خورد و مالکیت خصوصی در پرتو تصرف مالکانه متزلزل میشود این نتیجه دور از حکمت قانونگذار و مصالح عمومی جامعه است. حقوق مالی و آرامش ذهنی شهروندان هر آینه دستخوش وسوسه اشخاص فزون خواه میشود.
- ترسیم قاعده ای خشک و یکنواخت از حکم قانون و بدتر از آن محدود ساختن دادرس در شیوه ای که از سوی مقنن ماهوی (1) بنا گذاشته شده، پندار دیکتاتوری قانونگذار را متبادر میسازد قانون گرایی خام ممکن است به دیکتاتوری نزدیک تر شود اگر قانون واحد رویکردهای مختلف به خود را برنتابد لیکن حقوق مبتنی بر رویه قضایی به دلیل کثرت دادرسان و فراوانی تفسیر آنان از قانون واحد به ضرورت عرفی تر و ۲ مردمی تر از حقوق قانونی به نظر میرسد؛ زیرا همیشه مخاطبان بیش از قائلانند. بنابراین گشایش این مسیر که دادرس بتواند با تحلیل و بر مبنای وقایع به دست آمده موقعیت دهنده و گیرنده را تشخیص دهد و در بند قاعده خشک و تحکم آمیز قانونگذار نباشد دموکراسی قضایی را جانشین دیکتاتوری قانونی نموده و حکم ماجرا را به واقعیت نزدیکتر می.کند در این ره گشت استقلال دادرس محفوظ مانده و تکاپوی او در کشف واقع و خرج استدلال عدالت آیینی و قضایی را توامان به ارمغان می آورد.
- ثبت قاعده در هر شعبه ای از علوم برای تضمین حق شمار بیشتری از کسانی است که در دامنه آن قاعده جای میگیرند پرسش اساسی این است که اماره مدیونیت گیرنده مال چه تعداد اشخاص را در این رابطه پشتیبانی می کند؟ در جامعه امروز آیا اشخاصی که قاعده مند بوده و رفتار و اعمال حقوقی خویش را ثبت و ضبط مینمایند و به قول و تعهد شفاهی طرف قرارداد بسنده نمی کنند بیشتر هستند یا کسانی که بی واهمه و دغدغه معامله شفاهی نموده و پایبند تنظیم قرارداد و حتا تضمین نتایج تعهد نیستند؟ از دیگر سو آیا شمار اشخاصی که درگرفتن مال به سبب ربط آن با الزام و تعهد دهنده این جریان را ثبت نمی کنند بیشتر است یا عده کسانی که به تصور اخلاق مداری گیرنده در بازپس دادن مال و از روی احسان و نوع دوستی مالی را بی حساب و کتاب به دیگری واگذار میکنند؟! ارزیابی نمونه ها میتواند ما را به داوری بهتر رهنمون شود. اگر برداشت از ماده ۲۶۵ ق.م فرض مدیونیت گیرنده باشد در این صورت پیروان چنین قاعده ای باید ذی نفع از این قاعده را در شمار فراوانتری از اشخاص درگیر نمایش دهند.

اندیشه اصل عدم مدیونیت در رویه قضایی
دیدگاه پیروان اصل عدم مدیونیت در محیط دادگاهها و لابه لای رویه قضایی رسوخ قابل توجهی دارد بر اساس ارزیاب کلی نگارنده در وضع کنونی شمار آرای قضایی الهام یافته از این دکترین کمتر از آرای سازگار با ایده مدیونیت است؛ اما در برخی پژوهشها نتیجه ارزیابی گویای رغبت بیشتر قضات به اماره مدیونیت است.
آنچه مسلم است اینکه با گذر زمان گرایش دادگاهها به واقع گرایی در رابطه دو سوی دعوای استرداد بیشتر شده و به ویژه شمار دادنامه های مبتنی بر اندیشه اصل عدم مدیونیت کاهش مییابد دلایل این روی گردانی در رویه قضایی مشخص است. از یک سو اندیشمندان بزرگ در طیف اماره مدیونیت به تازگی برخاسته اند و كسب واکاوی و پایه های نظری ایشان دلپذیرتر به نظر میرسد و از سوی دیگر اصل عدم مدیونیت با واقعیتهای جاری در مناسبات مردم امروزی فاصله دارد؛ اصلی که برآمده از فقه است و ریشه گسترده در تعالیم دینی دارد. برعکس اماره مدیونیت که ثمره رسوخ حقوق تجارت و قواعد بازرگانی در حقوق مدنی است به جهت نزدیکی با مقتضیات امروزی پسندیده تر به نظر میرسد.
بحث مناقشه بر سر حفظ میراث معنوی گذشتگان و آمیزش اخلاق با احسان و نوع دوستی مطرح نیست فرهنگ امروز دنبال آن است که شهروندان به هنجارهاگردن نهند و مناسبات خویش را ثبت و ضبط کنند و نتایج کوتاهی و کاهلی خود را همراه با دعوای فرسایشی بر دادگاهها آوار نسازند و هزینه عدلیه و جامعه را بیشتر ننمایند رویه قضایی به این متغیرها توجه دارد و در این مسیر قول هر یک از دو سوی دعوا را بر واقعیت پیرامون ماجرا برتری نمیدهد.
در این گفتار نمونه هایی از آرای همسو با دیدگاه اصل عدم مدیونیت از مراجع مختلف قضایی نمایش می یابد
نظریه اکثریت قضات دادگاههای حقوقی (۲) تهران مورخ ۱۳۶۷/۱۲/۴: در این دیدگاه قضات حاضر در گروه اکثریت موقعیت دادرسی خواهان و خوانده را از حیث عهده داری دلیل مورد نظر قرار داده اند به عبارت دیگر نظام حاکم بر ادله اثبات که در اندیشه پیروان اصل مطرح شده راهنما و بنای داوری ایشان قرار گرفته و از حکم ماده این گونه برداشت شده است که گیرنده تکلیف به اثبات وجود دین نزد خواهان و استحقاق به دریافت دارد
اگر خواسته خواهان الزام به تنظیم سند رسمی انتقال به ادعای پرداخت وجه به خوانده بابت ثمن معامله باشد تأدیه وجه و وقوع معامله باید ثابت شود و اثبات هر دو مورد به عهده مدعی است و چنانچه خوانده فقط اقرار به وصول وجه کند کافی نیست. علاوه بر آن خواهان باید وقوع معامله را نیز ثابت نماید تا حکم به نفع او صادر گردد. اما اگر وقوع معامله ثابت نشده و تنها پرداخت وجه محقق بوده یعنی خوانده اقرار به وصول آن کرده النهایه دریافت وجه را بابت دین خواهان به خود اعلام نموده و خواسته خواهان استرداد آن وجه باشد و خوانده نتواند ادعای وجود دین خواهان به خود را ثابت کند دادگاه باید حکم به رد آن وجه به خواهان صادر نماید؛ زیرا در این قضیه پرداخت وجه از طرف خواهان و دریافت آن توسط خوانده ثابت و مفروغ عنه است و خوانده که مدعی است دینی وجود داشته باید آن را اثبات کند و در صورت عدم اثبات و عدم احراز جهت قانونی در تملک و استحقاق نسبت به آن محکوم به رد وجه به مالک آن است و خواهان دعوای استرداد وجه تکلیفی به اثبات عدم دین یعنی اثبات امر عدمی ندارد و اصل عدم و اصل برائت مؤید این نظر است و از ماده ۲۶۵ قانون مدنی خلاف این معنی استنباط نمیشود؛ چه همان طوری که آقای دکتر شهیدی جزوه دست نویس سقوط تعهدات نیز استدلال کرده اند این ماده فقط ناظر به تأسیس اماره عدم تبرع در دادن مال است ولاغیر و به هیچ وجه مبین این معنی نیست که دادن چیزی به کسی اماره مدیون بودن دهنده آن چیز باشد.
به عبارت دیگر فرض وجود دین در این ماده نیست به طوری که دهنده مال برای استرداد آن مجبور شود عدم دین خود را اثبات کند دادن مال ممکن است به عنوان ودیعه، عاریه قرض و غیر آن باشد. بنابراین مطابق اصل گیرنده مال مکلف به اثبات وجود دین و استحقاق خود برای دریافت آن است و مادام که وجود قرض توسط گیرنده مال ثابت نشود وی مطابق ماده ۳۰۱ قانون مدنی محکوم به رد آن مال است. به عبارت اخری قسمت اخیر ماده ۲۶۵ قانون مدنی مفید معنی دیگری غیر از اماره عدم تبرع در دادن مال که موضوع صدر ماده است نمیباشد و تنها مکمل آن است و مشعر به مطلب جدید و اماره دیگری نیست.
رأی شماره ۷۲۳ مورخ ۱۳۷۱/۱۱/۶ شعبه سوم دیوان عالی کشور: در این رأى شعبه سوم دیوان عالی کشور بر مبنای ظاهر ماده ۲۶۵ ق.م که دلالت بر عدم تبرع دارد و در نتیجه امکان استرداد مال پرداختی را برای دهنده فراهم می سازد دعوای خواهان به خواسته استرداد را پذیرفته است.
خواهان مدعی است در طول مدت بیست سال زندگی زناشویی با خوانده مستمراً به شغل خیاطی و آرایشگری اشتغال داشته و تمامی درآمدی را که از این طریق تحصیل نموده در اختیار شوهرش گذارده و به وی تأدیه نموده و في الحال وجوهی را که پرداخت مطالبه میکند و چون طبق ماده ۲۶۵ ق.م هر کس مال به دیگری میدهد ظاهر در عدم تبرع است و بنابراین اگر کسی چیزی به دیگری بدهد بدون آنکه مقروض آن چیز باشد میتواند استرداد کند لذا ادعای خواهان به کیفیت مذکور مخالفتی با قانون ندارد.
رأی شماره ۳۴۸ مورخ ۱۳۷۳/۶/۳۰ شعبه ۱۸ دیوان عالی کشور: رأی مزبور بر مبنای انعطاف دلیل اثبات ادعا به مدعی که در فرض مورد مناقشه خوانده است صادر شده است تحلیل شعبه دیوان این است که چون خوانده ادعای دریافت وجه بابت دین خواهان و استحقاق خویش را دارد اما نتوانسته دلیل بر این ادعا اقامه کند محکوم به استرداد است. در بخشی از رأی یاد شده آمده است:
با توجه به اقرار خوانده به دریافت وجه مورد خواسته از خواهان النهایه مدعی شده که این وجه را بابت طلبش از شوهر مدعیه دریافت نموده که بر این ادعا دلیل و مدرک قانع کننده ای ارائه ننموده است و نظر به اینکه حسب ماده ۲۶۵ ق.م هر کس مالی به دیگری بدهد ظاهر در عدم تبرع است و حسب ذیل همین ماده دهنده میتواند مال خود را مسترد دارد ……
دادنامه شماره ۱۴۰۰۶۸۳۹۰۰۱۰۹۳۷۴۹۴ شعبه ۱۲ دادگاه تجدید نظر استان تهران: در این دادنامه با اینکه مستند دفاع خوانده چک بوده و به حکم عرف پرداخت به موجب چک دلالت بر بدهکاری صادر کننده دارد و در رویه قضایی استرداد وجه پرداختی به موجب اسناد تجاری با دشواری روبه رو است، اما دادگاه تجدید نظر بنابه اصل عدم تبرع و امکان استرداد وجه پرداختی رأی دادگاه نخستین را تأیید نموده و بیان داشته است
با توجه به تجدید نظر خواهی آقای … به وکالت از آقای …. به طرفیت آقایان …. و …. با وکالت خانم …. نسبت به دادنامه شماره ۹۹۰۶۷۱ مورخ ۱۳۹۹/۶/۱۷ شعبه سوم دادگاه حقوقی تهران که بر اساس آن در رابطه با خواسته خواهان مبنی بر مطالبه مبلغ ۷۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال وجه چک وصول شده به انضمام خسارات دادرسی و تأخیر در تأدیه حکم به شرح مندرج در دادنامه صادر و اعلام گردیده است، دادگاه با توجه به محتویات پرونده و دفاع به عمل آمده لوایح مدارک و مستندات تقدیمی و استعلام به عمل آمده از شعبه کیفری و با تأکید بر اقدامهای انجام یافته از ناحیه دادگاه بدوی و انجام کارشناسی وصول وجه از ناحیه تجدید نظر خواه ثابت و محرز است و نامبرده به اعتبار دلایلی که تقدیم کرده است دریافت وجه به اعتبار وجود دینی را ثابت نکرده است و مطابق ماده ۲۶۵ قانون مدنی و اصل عدم تبرع و با تأکید بر گواهی گواهان که جملگی دریافت وجه از ناحیه محکوم علیه و پدر وی را مبتنی بر قرض عنوان کرده اند و دلیلی که مؤید مدیون بودن خواهانها به نامبردگان هم باشد به دادگاه تقدیم و ابراز نشده است بنابراین پرداخت وجه یاد شده هم به دلالت اصل عدم تبرع به قصد عدم دریافت نبوده و مستند و مدرکی که دلالت بر ایفای تعهد و رفع اشتغال ذمه هم نماید به دادگاه تقدیم و ابراز نشده است و لزوماً تکلیف به استرداد آنچه دریافت شده اقتضای رابطه ایجاد شده و حکم قانونگذار است بنابراین نظر به اینکه رأی دادگاه محترم با توجه به دلایل و مدارک و رعایت مقررات قانونی و اصول دادرسی صادر گردیده است و فارغ از جهات بندهای ج ه ماده ۳۴۸ قانون آیین دادرسی مدنی است و بر این اساس با توجه به مواد ۳۴۸، ۳۴۹، ۳۵۸، ۳۶۵ ۵۰۳، ۵۱۵، ۵۱۹ ۵۲۲ قانون یاد شده با رد اعتراض رأی دادگاه محترم را تأیید و استوار مینماید. رأی دادگاه قطعی است.»
اندیشه «واقع محوری»
برداشت اصل عدم مدیونیت و اماره مدیونیت از حکم ماده ۲۶۵ ق.م هر یک به نوبه خود نتایج سودمندی را در پی دارد و در نمونه هایی عدالت انصاف، اخلاق و جلوه های زیبایی را که حقوق دنبال مینماید جاری می سازد. ولی بی گمان در نمونه های دیگری نیز یک سوی ماجرا گرفتار ،زیرکی ناراستی و فریب دیگری شده و در حق وی ستم روا داشته میشود به این نتیجه نامیمون در برخی نمونه ها پیروان هر دو دیدگاه مطرح شده تردید ندارند به واقع این تالی سوء و عارضه ناخوشایند هر قاعده ای است که در قلمرو حقوق بنیان گذاشته شده تا سرعت در جریان دادخواهی و فصل خصومت را به تلاش و تکاپو در یافتن وقایع برتری دهد. انتظارات و ظرفیت محدود ساختاری تحمل چنین تلاش و جستجویی را ندارد و . برای آنکه کار دادرس راحت شود قاعده وضع میشود.
در این ماجرا نیز دادرس با الهام از هر یک از دو پندار، مأموریت خویش را به آسانی برپا میدارد یا خواهان دعوا را بر پایه اماره مدیونیت مکلف می سازد تا علاوه بر دلیل دادن مال استحقاق خویش به اعاده تصرف و مالکیت یا دین و تعهد خوانده به بازگشت مال را ثابت نماید و یا خوانده را در این رویارویی مطابق اصل عدم مدیونیت دهنده مال ملزم میداند که دلیل مشروعیت تصرف و انتقال مال بر پایه یک تعهد و الزام از سوی خواهان را ابراز دارد. در چنین برنامه ای تلاش و کوشش دادرس به درک موقعیت هر یک از اطراف دعوا و نیز جستجو در واقعیتهای پیدا و پنهان ماجرا و بهره گیری کامل از سازوکارهای تحقیقی نادیده گرفته میشود حلاوت دادرسی و اداره جریان آن کم رنگ می شود و قانونگذار ماهوی خود مأموریت ذاتی دادرس را مشخص مینماید.
ناخرسندی از نتایج دو دیدگاه و تماشای بی عدالتی آشکار در کاربرد هر یک از آنها نسبت به برخی نمونه ها به حدی بود که پژوهشگرانی که تلاش می کردند تابا آب و تاب مبانی دیدگاههای یاد شده را یادآور شوند سرانجام تحقیق به سستی و نارسایی هر دو نظریه ایمان آوردند در یکی از این پژوهشها چنین نتیجه گرفته شد: باید اذعان داشت که مسئله بار اثبات در دعاوی استرداد یک معادله چند مجهولی است و نمیتوان یک قاعده کلی در خصوص آن اصطیاد کرد. طبق قانون خواهان میبایست در دعوای خود جهات موضوعی استحقاق خود نسبت به خواسته را روشن کنند. دادگاه در رسیدگی خود موظف است که در حدود این جهات حکم صادر کند بنابراین در دعوایی که سبب آن عقد قرض بوده است دادگاه نمی تواند در صورت اثبات نشدن عقد قرض به واسطه قاعده على اليد خوانده را محکوم به استرداد اموال کند در هر کدام از دعاوی که مبتنی بر استرداد اموال است سببی که از سوی خواهان انتخاب میشود بار اثبات دعوا را مشخص میکند. نوع پاسخی که خوانده به ادعای خواهان مطرح میکند نیز نقش چشم گیری در خصوص بار اثبات دعوا در پی دارد پیچیدگی های خاصی که به واسطه این عوامل ایجاد میشود صحیح نبودن اصطیاد یک قاعده کلی را تأیید می کند با توجه به آنچه گفته شد روشن میشود که استنباط یک قاعده کلی از ماده ۲۶۵ قم در خصوص سرنوشت دعوا صحیح نیست.»
به هر روی دیدگاه واقع محوری مورد توجه قرار گرفته تا:
- نارسایی و کاستیهای حاصل از کاربست دو دیدگاه مطرح پوشش داده شود و در سازگاری با نمونه های بیرونی عدالت و انصاف بهتر تجلی یابد.
- قانونگذار به جای دادرس بر مسند قضا ننشسته و قلمرو حکمرانی از دادگری تمیز داده شود.
- دادرس از حد تماشاگر نبرد دو سوی دعوا فراتر رفته و در مقام شایسته خود به عنوان مدیر در اداره جریان دادرسی مستقر شود.
- آرای قضایی مملو از شرح وقایع و استدلال بجا گردیده و در قالبی جلوه یابد که انتظار منطقی از آن است.
- معنویت و بن مایه های اخلاقی سازنده روابط حقوقی در پرتو تلاش تحقیقی قاضی محترم دانسته شود و خدعه و مانور یک سوی ماجرا بر آن چیرگی نیابد.
مبانی اندیشه واقع محوری
اندیشه نوظهور با تجربه نتایج حاصل از دو دیدگاه پیشین در برخی آرای مترقی دیده میشود مبانی این اندیشه در مسیر اقتضای مأموریت دادگری به عرف برداشت درست از حکم قانون واقعیتهای موجود در رابطه دو سوی دهنده مال و گیرنده رعایت توأمان اخلاق و نظم در روابط حقوقی شهروندان معطوف است. شرایط ناهمگون در مناسبات مالی اشخاص و تفاوت وضع اشخاص در دو ماجرا با موضوع واحد مقتضی نگرش نایکسان به موضوع است نمیتوان با قاعده ای که در یک مناقشه نتیجه پسندیده ای جاری ساخته است به سراغ پرونده دیگر با وضع متفاوت رفت.
به این دلیل برخی اندیشمندان به کارایی قاعده در حقوق تردید یافته اند و به این نتیجه رسیدند که در حقوق تنها یک قاعده کلی مطلق وجود دارد و آن اینکه چنین قاعده ای وجود ندارد. از این رو تنظیم نسخه یکسان و روش دادرسی یکنواخت در این موضوع به حتم در مواردی دادرس را به بیراهه می برد. وانگهی ابتکار عمل دادرس را از بین برده و او را از حالت دینامیک به ایستایی سوق میدهد.
توجه به قرائن و نشانه ها و محبوس نشدن در قاعده اماره مدیونیت یا اصل عدم مدیونیت مورد توجه برخی از شارحان قانون مدنی قرار گرفته بود. مرحوم حائری شاه باغ بر این مبنا میگوید هرگاه گیرنده مدعی تبرع شده اثبات در عهده اوست؛ زیرا این ادعا مخالف اصل است و اگر دهنده مال همان چیز را به گیرنده مقروض باشد. مثل آنکه یک خروار گندم مقروض بوده و همان جنس گندم را به طلبکار بدهد اگر قرائنی در بین نباشد ظاهر در این است که به عنوان وفای دین بوده است و هرگاه قرائنی باشد که دلالت کند بر اینکه به عنوان وفا و ادای مافی الذمه نبوده و قصد تبرع هم نداشته گیرنده در مثال فوق الذکر عهده دار رد آن چیزی است که گرفته است.
حکم قانونگذار مفید معنای مدیونیت یا عدم مدیونیت نیست
آنچه از قانونگذار در احکام ماهوی انتظار میرود ارائه رهنمود کلی پیرامون یک موضوع و معرفی هنجارهای مطلوب و مورد احترام به مخاطب است. در ماده ۲۶۵ قانون مدنی مقنن بر این پایه و در دو قسمت اصل عدم تبرع و قاعده علی الید را ترسیم نموده است. برداشت اماره مدیونیت و اصل عدم مدیونیت و دلالت دادرس به هر یک از این دو نتیجه مقتضی حکم ماهوی مزبور نیست متن ماده هم روشنگر چنین منظوری نیست احکام و قواعد مربوط به اثبات دعوا نظام دادخواهی و دفاع و روش رسیدگی سازگار با مقررات شکلی است به طوری که برای نمونه ماده ۱ قانون آئین دادرسی مدنی جریان دادرسی مدنی را به امور حسبی و دعاوی مدنی و بازرگانی تخصیص می دهد. یا ماده ۲ این قانون به لزوم ذی نفع بودن دادخواه تصریح مینماید. همین طور ماده ۵۱ قانون مذکور شرایط دادخواست و لوازم یک دعوای مدنی را بر می شمارد.
اینکه در یک رابطه حقوقی منجر به مناقشه بدهکار چه کسی است و کدام سوی دعوا بر موضع مدعی است بسته به شرایط دعوا و مستندات موضوعی به تشخیص دادرس وابسته است دادرسی در این رهیافت وام دار معیارهایی است که نظام دادرسی بر آن استوار است و نیازمند الهام قانونگذار ماهوی نیست حقوق ایجاد کننده یا تعیین کننده قواعد و مقررات ناظر بر حقوق و تعهدات اشخاص و حدود آن را مشخص مینماید اما برای پاسخ به نیازهای عدالت، اخلاق و انصاف نیازمند مقررات دادرسی است که همان حقوق تضمین کننده است. در فصل ششم قانون مدنی از ماده ۲۶۴ به بعد قانونگذار احکام ناظر بر سقوط تعهدات را بیان داشته است و در اولین گام مقررات ناظر به وفای به عهد را تبیین نموده است. حکم قانونگذار پیرو یک بن مایه اخلاقی و دینی و انتظار عمومی احترام به حق طرف و به جای آوردن تعهد است اینکه در یک رابطه دو سویه تعهد برای چه شخصی است و عهده کدام یک قرار دارد به حقوق تضمین کننده بر می گردد و وابسته به مطالعه دلایل و بررسی ادعا و دفاع دو طرف دعوا است. از این رو تفسیر شکلی از مقرره ماهوی و اتخاذ نتیجه ای که معطوف به نظام اثبات دعوا باشد از ماهیت تقنین حکم مورد بحث خارج است.
2. پوشش هم زمان اخلاق و نظم در مناسبات خصوصی
دادرسی بر محور واقع مداری موجب میشود که از یک سو اخلاق و باورهای معنوی در هدایت یک سوی رابطه حقوقی محترم دانسته شود و اقدام او به پاس سرشت نیکو و پایمردی در وقت ناجوانمردی طرف از مدار شناسایی و تضمین قانون خارج نگردد و از دیگر سو نظم و ترتیب به شهروندان دیکته شده و پیامد بی توجهی به این مهم گوشزد شود در این دستاورد قاعده راهنمای قاضی نیست بلکه واقعیتهای موجود گره گشا است.
طرفی که مدعی نوع دوستی است و نادیده انگاشتن تکلیف به ثبت قرارداد را به پای فضای معنوی حاکم در وقت احسان و نیکی مینهد باید نشانه های این وضع را برملا سازد در رابطه زن و شوهر در رابطه برادر نیازمند و برادر دارا در ارتباط بین دو دوست و یار موافق که به عادت مألوف همواره بر این پیمان باقی بودند به راحتی نشانه های درستی این ادعا دیدنی است، اما در رابطه دو تاجر دو مدیر شرکت دو مؤسسه دو شخص بیگانه با هم و دو سوی همیشه در خصومت و پیکار چنین ادعایی باور کردنی نیست
دادرسی یکنواخت با پایبندی به یک قاعده نمیتواند در پرونده های گوناگون به رغم وقایع ناهمگون نتایج میمون به باور آورد باور اینکه هر شخص مالی به دیگری داد به حتم حق استرداد دارد یا گیرنده به حتم مدیون بوده و از بابت قرض و رفع نیاز مالی را ستانده دشوار و دور از منطق است. چه بستا دادن مال از بابت کمک و احسان بوده و تکلیفی مبنای این رخداد نبوده و نیز فراوان نمونه هایی که واگذاری مال از برای وفای به عهد و سقوط یک تکلیف بوده است.
اندیشه واقع محوری این فرصت را فراهم میسازد تا هر دو مدعی دلایل یا نشانه های مثبت ادعا را معرفی کنند و دادرس نیز در چارچوب ماده ۱۹۹ ق.آ.د.م و به منظور کشف واقع دست به تحقیق و تکاپو بزند. این فرایند مخالفتی با اصل عدم تحصیل دلیل به نفع اصحاب دعوا ندارد بلکه مبتنی بر خواست هر یک از اطراف دعوا و مستندات موجود است.
3. سازگاری با عرف شناور در جامعه
بدیهی است که عرف مورد استناد در دو دیدگاه پیشین در نمونه هایی یاریگر استناد کنندگان است از یک سو عرف جاری نزد افراد خانواده فامیل دوستان همکاران و همسایگان داد و ستد بدون ثبت قرارداد است؛ شیوه ای که از دیرباز در جامعه رایج بوده است و هنوز به رغم سایه افکندن تکنولوژی و زندگی ماشینی هوادار دارد. از سوی دیگر عرف مبتنی بر عقل و تدبیر و نزاکت معمول نزد خردمندان و قانونمندان ثبت هر رخداد در زندگی و تنظیم دقیق مناسبات مالی است. دیده شده که هر گروه گروه دیگر را به دلیل نادیده انگاشتن عرف مورد نظر نکوهش کرده و در سازگاری اندیشه مخالف با نمونه های مورد استنادی بی عدالتی و نبود انصاف را یادآور میشوند دیدگاه واقع مداری با همکاری سه جانبه بازیگران در عرصه دادرسی خواهان خوانده و دادرس و البته تلاش و نگاه وسیع تر قاضی از این ایراد دور خواهد شد.
موقعیت اصحاب دعوا و شیوه برقراری ارتباط ایشان هدایتگر ذهن دادرس در شناسایی موقعیت هر یک به عنوان مدعی و مدعی علیه است. اگر نوع رابطه دو طرف به گونه ای بوده که مقتضی داد و ستد بدون ثبت واقعه باشد با اثبات واگذاری مال به خوانده قرینه ها به کمک خواهان آمده و بار اثبات پرداخت بابت ایفای دین بر دوش خوانده مدعی مستقر میشود برعکس چنانچه رابطه دو طرف به گونه ای بوده که نشانی از ترجیح عاطفه و احساس بر پیروی از هنجارها و تدبیر حقوقی در آن دیده نمی شود این خواهان است که باید لازمه وجودی مدیون نبودن خویش و پرداخت از سر حسن نیت و خیرخواهی را به اثبات برساند برای مثال دو تاجر منطق حاکم بر مناسبات را زیر پا نگذاشته و از روی احساس و عاطفه مراوده مالی بدون ثبت و انعکاس در دفاتر را معمول نمیدارند و اگر چنین کنند خرد و الزامات تجاری را زیر پاگذاشته و ناگزیر پذیرای نتیجه ناگوار رفتار خویش خواهند بود. مقررات موضوعه وضع نشده و نهادهای دادرسی بر پا نگردیده تا بی خردی و بی نظمی اشاعه یابد و هزینه نامعقول ناشی از روابط حقوقی غیر منطقی بر جامعه وارد شود.
بنابراین تئوری واقع مداری از نقش هدایتگر دو سوی دعوا بهره می برد و با توجه به موقعیت ایشان به هنگام برقراری رابطه به عرفهای حاکم در وضع دوگانه یاد شده پاسخ میدهد.
4. پرداخت مطلوب عنصر وقایع در رأی نهایی
یکی از نارساییها در نگارش آرای قضایی نبود یا کمبود عنصر وقایع در متن رأی است فراوانی پرونده ها و آمارگرایی موجب شده در آرای بسیاری شاهد حرکت مستقیم از محل اسباب و جهات به منطوق رأی باشیم حال آنکه قضات فقط بلندگوی قانون نیستند و برای نزدیکی حکم به حقیقت ناچار به غور در موضوع و شکافتن اصل ماجرا و پیدایی همه حقایق هستند که نزاع را آفریده است. هیچ امر موضوعی تا زمانی که از فیلتر اثبات نگذشته باشد نوشته نمیشود. قاضی پس از اثبات موضوع باید به ارتباط مستندات با دعوا نیز بپردازد. برای مثال آیا این سند یا شهادت شاهد به مناقشه ای که در دعوا مطرح است مربوط میشود؟
پر واضح است که اندیشه واقع محوری در نیل به این نتایج قوی تر از دو دیدگاه دیگر عمل میکند در کاربرد دیدگاههای پیشین دست قاضی بسته و دامنه اختیار او محدود است. او در فرضی گرفتار است که قانونگذار اعلام داشته و مسائل را نیز بر همان مدار جستجو میکند در هر یک از این دو دیدگاه علاوه بر دادرس یک طرف مناقشه هم ولو آنکه محق باشد محدود و اسیر دست و میل طرف دیگر است. در حالی که جستجوی دادرس بدون پایبندی به قاعده محدود کننده چه بسا سرنوشت دعوا را دگرگون ساخته و واقعیتی را که جوهر رأی و عنصر مشروعیت بخش آن است به دست می آورد.
5. سازگاری با اصول دادرسی منصفانه
جریان پندار واقع محوری سازگاری مطلوب تری نسبت به دو دیدگاه دیگر با اصول دادرسی منصفانه دارد هر چند در قلمرو دادرسی مدنی اصل ابتکار عمل خصوصی اصحاب دعوا حاکم است و دادرس چون همتای کیفری توان جریان اصل ابتکار عمل قضایی را ندارد و در نتیجه طرفین به جهات و قلمرو موضوعی مناقشه سیطره دارند اما باید توجه داشت که این اصل به قدرت اراده دو سوی دعوا در پیشبرد مسیر دادرسی و امکان آغاز و پایان مناقشه اشاره دارد.
اصل ابتکار عمل خصوصی اصحاب دعوا به شکل نمایان در اصل دهم قواعد آیین دادرسی مدنی فراملی تبلور یافته و سیستم دادرسی مدنی ما با آن سازگار است. کاربرد این اصل به معنای نادیده گرفتن نقش دادرس برای پاسداشت دادرسی منصفانه نیست. دعوا چون شیء مادی در تعلق طرفین قرار دارد اما اداره جریان آن با دادرس است. حتا در خاتمه بخشیدن به دعوا که حق متصور خواهان مالک (دعوا) است اگر این اراده موجب خسران برای خوانده شود یا اینکه تغییرات ناشی از تسلط طرفین به موضوع دادرسی یعنی دعوا دادرسی را به نحو غیر معقول و غیر متعارف طولانی و پر هزینه سازد موانعی بر سر راه ابتکار و تسلط ایشان ایجاد میشود که بر پایه نظریه سوء استفاده از حق» قابل پذیرش نیست. به هر روی رسیدگی در چارچوب آیین دادرسی و به نحو فعال در اختیار دادگاه قرار دارد.
دیدگاه واقع محوری به میزانی بیشتر از دو دیدگاه دیگر دادرسی منصفانه را ارج می نهد. برابری آیینی عدالت آیینی دادرسی تناظری (تقابلی) و جمع عناصر سه گانه آن یعنی آگاهی، ادله و گفت و گو حق مورد استماع قرار گرفتن حسن نیت و صداقت در دادرسی و به ویژه | و به ویژه انصاف آیینی میوه شیرینی است که از ا از اندیشه واقع محوری به بار می آید. جریان این دیدگاه آسیبی به سرعت اجرای عدالت وارد نمی سازد.
6. پهنای میدان تحقیق و جریان عدالت آیینی
تحقیق و رسیدگی با شیوه واقع محوری موجب میشود دادرس در بند قاعده خاص نبوده و برای یافتن حقیقت دست به تکاپو بزند و عدالت آیینی را با بررسی جامع و تماشای همه واقعیتهای پیرامون به عدالت قضایی» پیوند دهد. دو دیدگاه پیشین دادرس را محدود در بازی حرفه ای و ابتکار عمل هر یک از دو سوی دعوا نموده و دامنه بررسی و کشف دلیل را محدود می سازد. در راستای واقع محوری میدان برای بررسی و جمع آوری ادله فراخ و گشاده بوده و از محل جستجو در نشانه ها و پیوند آن با واقعیت رابطه دو طرف عدالت آیینی به نحو شایسته تری برپا داشته میشود حاصل چنین جستجو و تکاپویی اقناع منطقی و عقلانی دادرس است.
گستردگی حوزه تحقیق منجر به آسودگی خاطر و رضایت نسبی طرفین دعوا میشود و عملکرد دادرس را در ضمیر وجدان او خشنود کننده مینماید. همین طور به اصل توجیه رأی که مهمترین عنصر در سازندگی و شایستگی یک رأی جامع است می انجامد عنصر توجیه به اندازه ای ارزشمند است که به عنوان یک جزء اساسی در متن رأی معرفی شده است. بند ۴ ماده ۲۹۶ ق.آ.د.م به این عنصر تأکید می ورزد که عبارت است از جهات دلایل مستندات اصول و مواد قانونی که رأی بر اساس آنها صادر شده است.» توجیه اگرچه از مسیر استدلال» به دست می آید اما امری فراتر از استدلال است. اگرچه هر رأی موجهی استدلال هم خواهد داشت اما یک رأی مستدل لزوماً یک رأی موجه نیست.
نیل به این نتایج در صورتی ممکن است که به فراخور اهمیت موضوع دامنه تحقیق تعیین شود و نقش فعال دادرس از تمرکز به آورده هر طرف به همه وقایع پیرامون فراتر رود و او به خواست و کشش هر یک از دو سوی دعوا و یا به میل خود گام در وادی تحقیق بگذارد؛ نتیجه خوشایندی که از کاربرد دیدگاه های پیشین به دست نمی آید و یا به شکلی نارسا و اندک حاصل میشود.
7. سازگاری بهتر با ظاهر حکم قانونگذار
یکی از مبانی مهم در توجیه دو دیدگاه اماره مدیونیت و اصل عدم مدیونیت دلالت ظهوری حکم قانونگذار و ظاهر ماده ۲۶۵ ق.م است هر یک از این دو گروه به یک جزء از حکم ماده استناد کرده و ظاهر آن جزء را تأیید کننده برداشت خود می دانند. در جزء نخست ظاهر را در عدم تبرع اعلام میکنند. بنابراین هر پرداختی نمی تواند حمل بر بدهکاری یا تعهدی پیشین باشد بر اساس جزء دوم استرداد را ممکن دانسته اما به شرط آنکه پرداخت کننده مقروض نباشد. به گمان پیروان اماره مدیونیت ظاهر این جزء نشان میدهد که پرداخت کننده باید ثابت کند مقروض نبوده است و با این وصف فرض قانونگذار بر پرداخت بابت دین پیشین است.
اگر برداشت دوگانه را بپذیریم باید هر دو سوی مناقشه را مدعی بدانیم؛ یعنی از یک سو گیرنده را مدعی در برابر ادعای عدم تبرع دهنده و از آن سو دهنده را مدعی در برابر ادعای پرداخت بدون قرض یا تعهد فرض نماییم ترسیم چنین موقعیتی از طرفین نسبت به یک موضوع مشخص منطقی نیست.
کاربست اندیشه واقع محوری به دادرس مجال میدهد تا دو جزء حکم را به هم پیوند دهد و خود را گرفتار در قاعده نبیند جمع دو جزء میسر است و دادرس می تواند پس از گذر از بررسی شکلی و مقدماتی دادخواست موقعیت دو طرف را بسنجد. بدیهی است که در ابتدا و مطابق شیوه کلی خواهان چون مدعی است برای جریان دعوا حداقل باید دلیل مالکیت پیشین و دلیل پرداخت یا تحویل مال را ارائه دهد. اما با ملاحظه این دلیل در پیوست دادخواست و در صورت انکار خوانده جستجو در مبنای پرداخت و جریان رابطه طرفین آغاز میشود. این بررسی و جستجو به منزله عبور از قاعده منع تحصیل دلیل به نفع اصحاب دعوا و همین طور وابسته به درخواست ایشان نیست از گذشته تاکنون مقررات شکلی فرصت ورود سرخود به میدان جستجو را برای دادرس مهیا نموده است.
نتیجه اینکه ظاهر حکم این ماده برداشت یک سویه نظریه پردازان اماره مدیونیت و اصل عدم مدیونیت را بازتاب نمیبخشد و بدین شکل دست دادرس را در تحقیق و جستجوی واقع نمیبندد. شناسایی تبرعی نبودن پرداخت و پشتیبانی از صاحب ید ظهور در آن دارد که دادرس به وقت مناقشه با احترام به این دو مبنا و بر پایه قواعد اثبات و معیارهای دادرسی حقیقت را پیدا کند.

نشانه هایی از توجه به اندیشه واقع گرایی در آرای قضایی به ویژه در سالهای اخیر دیده میشود هر چند شمار آرای سازگار با این پندار به نسبت دو دیدگاه پیشین کمتر است اما مبنا و تکیه گاه آنها قوی تر است حتا در آرای منطبق با دو دیدگاه گفته شده میتوان شاهد دغدغه قاضی صادر کننده به واقع امر بود. ورود به اصل موضوع و تحقیق پیرامون منشأ رابطه نشانگر توجه به مسائل مربوط به دعوا است. دلیل دیگری که میل و کشش درونی دادرسان به واقع محوری را متبلور میسازد آرای معارض از سوی برخی شعب در موضوع مورد بحث است. آرای زیادی وجود دارد که از یک شعبه مشخص هر دو پیام اماره مدیونیت و اصل عدم مدیونیت متبادر شده است. برای مثال دادرسان شعبه اول دادگاه تجدید نظر استان تهران در دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۰۱۰۰۶۲۸ اماره مدیونیت را از ماده ۲۶۵ قانون مدنی استظهار کرده اند در دادنامه دیگر به شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۰۱۰۰۹۱۲ به همین نظر اصرار ورزیدند و به موجب دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۰۱۰۱۰۱۳ با توجه به اوضاع و احوال پرونده تأکید نمودند که هر گونه پرداختی ظهور در ادای دین دارد. اما با این وصف با توجه به اوضاع و احوال حاکم بر پرونده در دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۰۱۰۱۵۷۵ وجود روابط مالی بین خواهان و شوهر خوانده و عدم وجود روابط مالی بین خود خوانده با خواهان را قرینه قضایی مبنی بر عدم مدیونیت خواهان به خوانده دانسته و در نتیجه حکم به استرداد مبالغ دریافتی به نفع خواهان صادر نمودند. یا شعبه ۱۷ دادگاه تجدید نظر استان تهران به لحاظ اوضاع و احوال خاص که در دو پرونده متفاوت وجود داشته است در دو دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۱۷۰۰۸۶۰ و ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۱۷۰۱۷۵۰ موضع متفاوتی را اتخاذ کرده است.
انشای رأی بر پایه دو دیدگاه پیشین از سوی پیروان آنها به جهت در دسترس بودن اماره قانونی آسان تر است به نحو معمول دادرسان گرایش بیشتری به اماره قانونی دارند تا اماره قضایی پیامدهای ناگوار نیز همواره متوجه قاضی استناد کننده به اماره قضایی است. امکان شکایت و تعقیب انتظامی دشواری در پروراندن موضوع و نیز جریان طولانی تر رسیدگی موجب شده تا آرای بر مدار واقع گرایی کاهش یابد پیدایی نشانه های گوناگون با واکاوی ماجرا و اقناع در برابر مسائل موجود ارزشمند است اما دغدغه های زیادی به همراه دارد. با این حال دادرسان کنجکاو مبتکر و صاحب سبک در پی آفرینش اسناد قضایی بر این محور هستند. چند نمونه از آرای سازگار با این اندیشه مرور میشود:
نظریه مشورتی اداره کل حقوقی قوه قضاییه به شماره ۱۹۳۷-۹۵۷۶ مورخ ۱۳۹۶/۱۱/۲۹ یکی از بهترین اسناد قضایی در تحکیم اندیشه واقع محوری، نظریه مشورتی اداره کل حقوقی قوه قضاییه است. در این دیدگاه مشورتی متاثر از پیامدهای ناگوار دو دیدگاه پیشین در نتیجه و جریان مناسبات خصوصی به مبانی و واقعیات هر دعوا اهمیت داده شده است بر پایه این آموزه، حکم ماده ۲۶۵ ق.م کافی در پیدایی پاسخ مورد نظر دادگاه نیست و نمیتوان با اتکا به آن به حقانیت خوانده پی برد. دادرس ناچار است بسته به نوع دعوا به منابع و ابزار اثبات رجوع نماید.
قاضی شورای حل اختلاف شهرستان رشت برابر نامه شماره ۳۶۱/۲۱۰ ح ش / ۹۰۲۷ مورخ ۱۳۹۵/۹/۲۵ از اداره کل حقوقی و تدوین قوانین قوه قضاییه چنین استعلام مینماید
خواهشمند است ارشاد فرمایید آیا ماده ۲۶۵ قانون مدنی اماره بر مدیونیت پرداخت کننده مال است و او باید مدیون نبودن و استحقاق خود را در استرداد مال ثابت کند یا اماره بر مدیونیت گیرنده مال است و او باید سبب تملک و ناقل صحیحقانونی انتقال مال به خود را ثابت کند؟
اداره کل حقوقی قوه قضاییه در پاسخ اعلام میدارد گرچه ماده ۲۶۵ قانون مدنی متخذ از ماده ۱۲۳۵ قانون مدنی فرانسه است اما قسمت اول آن با تغییر عبارتی آورده شده و این تغییر باعث شده است که این ماده فقط دلالت بر این امر نماید که دادن مال به دیگری ظهور در عدم تبرع دارد نه اینکه اماره مدیونیت باشد و قسمت دوم ماده نیز ناظر به مقام ثبوت است و نه اثبات بنابراین و با توجه به اینکه وضع اماره قانونی نیازمند تصریح مقنن است در دعوای استرداد مال نمیتوان با صرف استناد به ماده یاد شده حکم به رد دعوای خواهان صادر کرد بلکه باید با توجه به نوع دعوا و سبب مطرح شده از سوی خواهان و دفاعیات خوانده و ادله ابرازی از سوی ایشان و یا اصول عملیه به موضوع رسیدگی و حکم مقتضی صادر کرد.
دادنامه شماره ۴۶۱ مورخ ۱۳۷۱/۸/۹ شعبه ۲۱ دیوان عالی کشور در این رأی شعبه محترم دیوان عالی کشور به عرف استناد جسته و برداشت اصل عدم مدیونیت و ظاهر در عدم تبرع را برنتافته است. از دیدگاه این شعبه متناسب با اوضاع و احوال حاکم بر روابط دو طرف و حقایق پیرامون پرونده ممکن است اصل عدم تبرع که بر بیشتر نمونه ها صدق میکند در نمونه مورد مناقشه قابل ملاحظه نباشد. در بخشی از این رأی آمده است:
….. هر چند به موجب ماده ۲۶۵ ق.م هر کس مالی به دیگری بدهد ظاهر در عدم تبرع است اما ظاهر ماده ناظر به موارد اغلب است و عرفاً زنهای کارمند که حقوقشان را به شوهرشان میدهند به قصد تبرع بوده و برای صرف آن در زندگی مشترک است و (اقامه) دلیل خلاف با زن است …..
دادنامه شماره ۹۲۰۹۹۷۰۲۲۴۵۰۱۸۶۷ شعبه ۴۵ دادگاه تجدید نظر استان تهران: تفسیر منطقی از اماره قانونی عدم تبرع و آمیزش آن با اماره قضایی حاصل در فرایند جستجوی قضایی منجر به رأی مورد استناد شده است. دادگاه تجدید نظر در این آفرینه برداشت واقع مدارانه ای از اماره عدم تبرع ارائه کرده و نوع رابطه و موقعیت دو سوی مناقشه در زندگی را در تطابق با عرف مبنای داوری خویش قرار داده است.
در مورد تجدید نظر خواهی خانم سم به طرفیت آقای م.ب از دادنامه ۰۰۸۱۹ مورخه ۹۲/۶/۹ شعبه محترم ۲۵۷ دادگاه خانواده تهران که به موجب آن در خصوص دعوی مطروحه مشارالیها به طرفیت نامبرده به خواسته مطالبه اجرت المثل سنوات زندگی مشترک حکم بر رد خواسته تصدیر گردیده دادگاه تجدید نظر خواهی را وارد میداند زیرا به موجب تبصره الحاقی به ماده ۳۳۶ قانون مدنی مصوب ۱۳۸۵ چنانچه زوجه کارهایی که شرعاً به عهده وی نبوده (مانند کار در منزل نظافت و آشپزی و …) و عرفاً برای آن کار اجرت المثل باشد با خواسته زوج و به قصد عدم تبرع باشد مستحق اجرت المثل خواهد بود و در مانحن فیه زوجه مدعی عدم تبرع شده و اصل هم به موجب سیاق و مفاد ماده ۲۶۵ قانون مدنی بر عدم تبرع بوده و از طرفی نیت از امور باطنی و قلبی است و مربوط به فاعل کننده کار است و قول فاعل در تبرع یا عدم آن مسموع و پذیرفته می باشد و نیز مفاد از دستور زوج که در تبصره الحاقی آمده یعنی اینکه زوج انجام کاری از امور منزل را از همسرش بخواهد که بداهتاً هر دو امر در طول زندگی مشترک محقق شده بنابراین زوجه مستحق اجرت المثل بوده و محکمه می بایست در اجرای تبصره الحاقی یاد شده با ارجاع امر به کارشناس برای وی اجرت المثل منظور می نمود به همین جهت دادگاه با وارد دانستن اعتراض معترض در اجرای صدر ماده ۳۵۸ قانون آیین دادرسی در امور مدنی دادنامه معترض عنه را نقض و حکم بر محکومیت زوج به پرداخت اجرت المثل همسرش به مبلغ ۲۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال صادر و اعلام می نماید. رأی دادگاه به موجب ماده ۳۶۵ همین قانون قطعی است.»
دادنامه شماره ۹۱۰۹۹۷۰۲۶۹۴۰۰۷۸۴ شعبه ۵۱ دادگاه تجدید نظر استان تهران: دادرسان شعبه ۵۱ دادگاه تجدید نظر به موجب این دادنامه به نشانه ها و تناسب اوضاع و احوال با عناصر دعوا به سوی قاعده علی الید رهنمون شده اند. تلاشقضایی منجر به این آفرینه از این جهت ستودنی است که از تحلیل ماجرا، دادگاه به کشف یک حکم واقعی رسیده است.
تجدید نظر خواهی خانم سن با وکالت خانم بر به طرفیت آقای الف.ش نسبت به دادنامه شماره ۲۷۷ مورخ ۹۱/۴/۵ صادره از شعبه ۱۴۹ دادگاه عمومی حقوقی تهران که به موجب آن حکم بر محکومیت تجدید نظر خواه به پرداخت پانصد میلیون ریال وجه یک فقره چک صادر گردیده انطباقی با جهات مندرج در ماده ۳۴۸ قانون آیین دادرسی مدنی ندارد دادنامه صادره موافق مقررات قانونی صادر گردیده تجدید نظرخواه در زمان دریافت چک از تجدید نظر خوانده طلبی نداشته، مدافعات تجدید نظرخواه مبنی بر اینکه مبلغ مزبور بابت مهریه اش بوده صحیح و موجه نیست چرا که تاریخ چک دریافتی ۹۰/۸/۳۰ میباشد در حالی که زمان اخذ مهریه برابر سند رسمی ۹۰/۵/۸ میباشد بنابراین محرز و مسلم است که در زمان دریافت چک تجدید نظرخواه مهریه اش را وصول نموده و به عبارتی طلبی از تجدید نظر خوانده نداشته و تجدید نظر خوانده مقروض تجدید نظر خواه نبوده که مشمول ماده ۲۶۵ قانون مدنی گردد دادگاه با استناد به ماده مارالذکر که بیان میدارد هر کس مالی به دیگری بدهد ظاهر در عدم تبرع است بنابراین اگر کسی چیزی به دیگری بدهد بدون اینکه مقروض آن چیز باشد میتواند استرداد کند لذا دادگاه مستنداً به ماده ۳۵۸ قانون آیین دادرسی مدنی دادنامه موصوف را تأیید می نماید. این رأی قطعی است.
برآمد رویه قضایی در سازش با واقع محوری
از واکاوی در آرای موافق با اندیشه واقع محوری پیام روشنی به دست می آید؛
حقوق قضایی در مسیر شکوه و دگرگونی ایستایی را نمی پذیرد و همچون حقوق قانونی محصول دستگاه تقنین از قدرت نمایی قواعد پایدار ناخرسند است. برخی دستاوردها از متن آرای واقع مدار و اندیشه قضایی مبنای آن به قرار ذیل است:
- دو قاعده مدیونیت دهنده و مدیونیت گیرنده در برداشت از ماده ۲۶۵ ق.م اگر چه در سازگاری با نمونه هایی مطلوب است اما در مواردی بسیار خطرناک است مسائل حقوقی را نمیتوان با یک قاعده مطلق پاسخ داد. به تعبیر قاضی ای بی وایت میتوان تنها به یک قاعده مطلق ایمان داشت و آن اینکه چنین قاعده ای وجود ندارد. حتا در حقوق آیینی نیز دانایان پندآموز قواعد نهادینه شده را مورد تعرض قرار میدهند. برای مثال ونسان و گینشارد تخصیص قاعده اعتبار امر قضاوت شده برای تصمیمات قضایی ماهوی را از جهت مبنا و نتیجه ناگوار برنمی تابند دیدگاهی که میتواند مانع از سوء استفاده دادخواهان زیرک و بدسرشت از فرصت دادخواهی و تکرار دعوا شود.
- به اصول عملیه در نبود دلایل و نیز در غیاب امارات می توان رجوع کرد. واقعیت این است که این اصول هیچ نقشی در عالم اثبات ندارند. فرمانروایی آنها در قلمرو ثبوت است آیا میتوان گفت چون من نتوانستم مدیونیت طرف را ثابت کنم پس اصل برائت اوست؟ در این جریان دستاورد خوانده بر چه مبنایی استوار است؟ من ناتوان از تغییر وضع ظاهر بودم اما خوانده تلاشی نکرده و چیزی به نفع او حاصل نشده است. در عالم تجربه فقط باید دلیلی آورد که ارتباط بین وقایع را ثابت کند اصول عملیه در فضای ادراکات اعتباری قدرت دارند و در ادراکات واقعی که وابسته به وقایع است برشی ندارند.
- اسارت در بند اصل عدم مدیونیت یا اماره مدیونیت ما را به پوزیتیویسم فرض گرایی نزدیک میسازد هنجارهای حقوقی بر خلاف تصور بنتام محصور در یک فرض نیست مناسبات حقوقی شناور با تجسم باورهای گوناگون بر پایه حقیقت داخل در هر رابطه انس دارد. بنابراین، راه درست تفسیر رابطه حقوقی اطراف دعوا بر مبنای وقایع پیرامون است نه با شاخص اصول تراوش شده از حکم قانون
- در رویه قضایی با وصف جامع نگری ملاحظه شد که به رغم دلبستگی قاضی به اماره مدیونیت و یا اصل عدم مدیونیت اما گاه یک رخداد یا عنصر ویژه در رابطه دو طرف خویشاوندی زن و شوهری رابطه تجاری همکاری همسایگی و … موضع ایشان را تغییر داده و قاعده مورد نظر را تعدیل ساخته است. برای مثال در رأی شعبه ۲۱۵ دادگاه عمومی حقوقی تهران یا رأی صادر شده از شعبه سوم دیوان عالی کشور، دادگاه به اعتبار رابطه خویشاوندی خواهان را در نگرفتن رسید از خوانده سرزنش نکرده و یا شعبه ۲۹ دادگاه عمومی حقوقی مشهد با تحلیل ماجرا به این عنصر تکیه کرده است که در دفتر تاجر به حکم قانون و منطق، علت تحویل مال باید قید شود.
جهت کسب اطلاعات در خصوص نحوه مشاوره با وکیل متخصص امور حقوقی به این صفحه مراجعه نمائید.
گروه وکلا و مشاورین حقوقی میزان
تهران، میدان ونک، خیابان نهم گاندی، پلاک 5، واحد 9
